بازم اندر هر قدم، در ذکر شاه

بازم اندر هر قدم، در ذکر شاه
از تعلق گردی آید سد راه
 
پیش مطلب، سد بابی می‌شود
چهر مقصد را، حجابی می‌شود
 
ساقی ای منظور جان افروز من
ای تو آن پیر تعلق سوز من
 
در ده آن صهبای جان پرورد را
خوش به آبی بر نشان، این گرد را
 
تا که ذکر شاه جانبازان کنم
روی دل، با خانه پردازان کنم
 
آن به رتبت، موجد لوح و قلم
و آن بجانبازی، ز جانبازان علم
 
بر هدف، تیر مراد خود نشاند
گرد هستی را، بکلی برفشاند
 
کرد ایثار آنچه گرد، آورده بود
سوخت هرچ آن آرزو را پرده بود
 
از تعلق، پرده‌یی دیگر نماند
سد راهی؛ جز علی اکبر نماند
 
اجتهادی داشت از اندازه بیش
کان یکی را نیز بردارد ز پیش
 
نا گه اکبر با رخ افروخته
خرمن آزادگان را، سوخته
 
ماه رویش، کرده از غیرت، عرق
همچو شبنم، صبحدم بر گل ورق
 
بر رخ افشان کرده زلف پر گره
لاله را پوشیده از سنبل، زره
 
نرگسش سرمست در غارتگری
سوده مشک تر، به گلبرگ تری
 
آمد و افتاد از ره، باشتاب
همچو طفل اشک، بر دامان باب
 
کای پدر جان همرهان بستند بار
ماند بار افتاده اندر رهگذار
 
هر یک از احباب سرخوش در قصور
وز طرب پیچان، سر زلفین حور
 
گام زن، در سایه‌ی طوبی همه
جام زن، با یار کروبی همه
 
قاسم و عبداللّه و عباس و عون
آستین افشان ز رفعت بردو کون
 
از سپهرم، غایت دلتنگی‌ست
کاسب اکبر را چه وقت لنگی‌ست
 
دیر شد هنگام رفتن ای پدر
رخصتی گر هست باری زود تر
 
در جواب از تنگ شکر قند ریخت
شکر از لب های شکر خند ریخت
 
گفت: کای فرزند مقبل آمدی
آفت جان، رهزن دل آمدی
 
کرده‌یی از حق تجلی ای پسر
زین تجلی، فتنه‌ها داری بسر
 
راست بهر فتنه، قامت کرده‌ ایی
وه کزین قامت، قیامت کرده ا‌یی
 
نرگست با لاله در طنازیست
سنبلت با ارغوان در بازیست
 
از رخت مست غرورم می‌کنی
از مراد خویش دورم می‌کنی
 
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمی‌گنجد دو دوست
 
بیش ازین بابا دلم را خون مکن
زاده‌ی لیلی مرا مجنون مکن
 
پشت پا، بر ساغر حالم مزن
نیش بر دل سنگ بر بالم مزن
 
خاک غم بر فرق بخت دل مریز
پس نمک بر لخت لخت دل مریز
 
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود، پریشانم مساز
 
حایل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت، سد مشو
 
لن تنالوا البر حتی تنفقوا
بعد از آن مما تحبون گوید او
 
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری، بهر نثار
 
هرچه غیر از اوست، سد راه من
آن بت ست و غیرت من، بت شکن
 
جان رهین و دل اسیر چهر تست
مانع راه محبت، مهر تست
 
آن حجاب از پیش چون دورافکنی
من تو هستم در حقیقت، تو منی
 
چون ترا او خواهد از من رو نما
رو نما شو، جانب او، رو، نما
 
خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
 
مهر پیش آور، رها کن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
 
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
 
مژه داری، احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟
 
گرچه قصد بستن جزو وکلت
تار مویی بس بود ز آن کاکلت
 
ور سر صید سپیدست و سیاه
آن ترا کافی بیک تیر نگاه
 
تیر مهری بر دل دشمن بزن
تیر قهری گر بود، بر من بزن
 
از فنا مقصود ما عین بقاست
میل آن رخسار و شوق آن لقاست
 
شوق این غم از پی او شادی‌ست
این خرابی بهر آن آبادی‌ست
 
من در این شر و فساد ای با فلاح
آمدستم از پی خیر و صلاح
 
ثابت‌ست اندر وجودم یک قدم
همچنین دیگر قدم اندر عدم
 
در شهودم دستی و دستی به غیب
در یقینم دستی و دستی به ریب
 
رویی اندر موت و رویی در حیات
رویی اندر ذات و رویی در صفات
 
دستی اندر احتیاج و در غنا
دست دیگر در بقا و در فنا
 
دستی اندر یأس و دستی در امید
دستی اندر ترس و دستی در نوید
 
دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ
 
دستی اندر ارض و دستی در سما
دستی اندر نشو و دستی در نما
 
دستی اندر لیل و دستی در نهار
در خزان دستی و دستی در بهار
 
مرمرا اندر امور از نفع و ضر
نیست شغلی مانع شغل دگر
 
نیستم محتاج و بالذاتم غنی
هست فرع احتیاج این دشمنی
 
دشمنی باشد مرا با جهلشان
کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان
 
قتل آن دشمن به تیغ دیگرست
دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست
 
رو سپر می‌باش و شمشیری مکن
در نبرد روبهان شیری مکن
 
بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست
 
بوسه زن بر حنجر خنجر کشان
تیر کآید، گیر و در پهلو نشان
 
پس برفت آن غیرت خورشید و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
 
باز می‌کرد از ثریا تا ثری
هر سر پیکان، بروی او، دری
 
مست گشت از ضربت تیغ و سنان
بیخودیها کرد و داد از کف عنان
 
عشق آمد، عشق ازو پا مال شد
آن نصیحت گو، لسانش لال شد
 
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
 
پرده از روی مراتب واکند
جمله‌ی عشاق را رسوا کند
 
باز عقل آمد، زبانش را گرفت
پیر میخواران، عنانش را گرفت
 
رو بدریا کرد دیگر آب جو
زی پدر شد آب گوی و آب جو

 

91
0
موضوعمدح | شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام) | حضرت علی اکبر (علیه السلام)
گریز
شاعرعمان سامانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت