- صفحه اصلی
- ای بهین یار علی در بندگی!
ای بهین یار علی در بندگی!
ای بهین یار علی در بندگی!
بی تو خیری نیست در این زندگی
بی تو ای همدل! همآوا! همنفس!
نیست این قصر صفا غیر از قفس
بی تو کاش! ای دین و دنیای علی!
بند میآمد نفسهای علی
تکدرختم بی تو و بی شاخ و برگ
آرزویم بعد تو مرگ است مرگ
مهر، بی تو پشت ابر قهر رفت
روشنی از کوچههای شهر رفت
بی تو یثرب، روستای بیکسی است
کوچه در کوچه همه دلواپسی است
بی تو این دل، لالهزار داغ شد
چشم، سیر از سِیر باغ و راغ شد
هیچ گل را رنگ و بویی بی تو نیست
در دل من، آرزویی بی تو نیست
بی تو بین صبر و دل، جنگ است جنگ
دل، چنان آیینه و صبر است سنگ
میکشم ای ماه من! از سینه آه
بی تو چشمم تا که میافتد به ماه
چشمم ای خورشید من گردد پرآب!
بی تو گر رو آورم بر آفتاب
بی تو تنها آه، همراه من است
چاه هم دلخستهی آه من است
تا تو بودی، حسّ تنهایی نبود
بود غربت، ناشکیبایی نبود
بی تو امّا بی شکیبم بی شکیب
حال میفهمم غریبم من غریب
بی تو با شادی مرا کار است؟ نه
از دلم غم دست بردار است؟ نه
بی تو درد و غم به هم پیوستهاند
بر مبارکبادِ من صف بستهاند
غصّهها، اندوهها، غمها همه
دور من جمعند بی تو فاطمه
بی تو حال من که میداند که چیست؟
این علی _ آری _ نه دیگر آن علی است