اکنون که جا به سایه سرو و صنوبر است

اکنون که جا به سایه سرو و صنوبر است 
قدم ز غم خمیده و چشمم ز خون‌تر است 
 
هر شاخه بر شکست دلم کعب نیزه‌ای 
هر مژه بر هلاک تنم نوک خنجر است 
 
نگشود عقده دل ما گرچه در نظر 
هر گلشن است جنت و هر چشمه کوثر است
 
گر دل شود ز گلشن فردوس کامیاب 
جان را هوای کرب و بلا باز بر سر است 
 
هر گه که پا نهم به سر چشمه ز آب چشم 
گویی شط فرات مرا در برابر است 
 
زین نهرها چه بهره که اندر کنار نهر 
سیراب حلق خشک حسین ز آب خنجر است
 
در سبزه من چگونه نهم پا که هر زمان 
صد حیرتم به دل ز خط سبز اکبر است 
 
نشکفتم ار ز سیر شکوفه شگفت نیست 
چون در نظر مرا لب پژمان اصغر است
 
خورشید را در آب روان چون فتاد عکس 
گفتی به طشت زر سر سبط پیامبر است 
 
جودی مجوی نکهتی از عنبر و عبیر 
رو کن به کربلا که خود آن خاک عنبر است
8
0
موضوعشهر کربلا ، بین الحرمین و... | شهر کربلا ، بین الحرمین و... امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | اماکن شریف
گریز
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت