پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم

پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم
پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم
 
آتش دل را به آب دیده خامش می کنم
آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم
 
از تنم جان در نمی‌آید خلاص از غم شوم
بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم
 
دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم
کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم
 
گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید
حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم
 
باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم
تا که بر می خاست ازطف خنده‌های دشمنم
 
سال‌ها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز
خستگی آن اسارت در نیامد از تنم
 
هیچکس در آن سفر یارم‌نشد جز یک نفر
دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم
 
خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود
تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم
 
محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود
بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم
 
از کجای شام گویم از سر بازار یا
دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم
 
شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود
سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم
 
گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا
همره ناموسها بزم حرامی بردنم
 
باد شیون می شود گر بگذرد از تربتم
یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم
103
0
موضوعشهادت | مصیبت کربلا امام سجاد (علیه السلام) | امام سجاد (علیه السلام)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرموسی علیمرادی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت