همه دیدید شدم شمع و شدم خاکستر

همه دیدید شدم شمع و شدم خاکستر
برنگشتم بسوی شهر مدینه دیگر
 
همه دیدید به دور از وطنم جان دادم
مردم از حسرت شهر و حرم پیغمبر
 
 
خواهرم نیز به دیدار من آخر نرسید
تا دمی گریه کند روی سرم آن دلبر
 
آسمان دور سرم چرخد و چشمم تار است
بسکه خوردم به روی خاک زمین هی با سر
 
با لب چاک شده از اثر زهر جفا
وسط کوچه زمین خوردم و گفتم مادر
 
پسرم آمده تا مجلس ختمی گیرد
تا نگویند ندارد شه دین یک یاور
 
پسرم آمده تا روضه بخواند بسرم
روضه ی آن پدر مرده کنار اکبر
 
گل بریزید به روی تن بی جانم تا
به خوشی از برتان پر بزنم من آخر
 
خوب شد تا وسط حجره کشاندم تن خود
زیر خورشید فروزنده نگشتم پرپر
 
 
وای از کرب و بلا و خفقان گودال
وای بر زینب و بر آن شه خونین پیکر
 
وای بر آن تن بی سر شده ای که در خون
به زمین دوخته شد با نوک تیر و خنجر
17
0
موضوعشهادت امام رضا (علیه السلام)
گریزماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها) | شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام) | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمجتبی صمدی شهاب
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت