من را به جرم عاشقی یار می برند

من را به جرم عاشقی یار می برند
با این تن پر از تب ِ بیمار می برند
 
این روزگار عجب بی حیا شده است
آل رسول را سر بازار می برند
 
رفتار می کنند به طرزی که گوئیا
در خیل مسلمین صف کفار می برند
 
زهر جفا نشد به خدا قاتلم که من
دیدم که عمه را چه به آزار می برند
 
با ضربه پیاپی سیلی به دختران
ما را به یاد کوچه و دیوار می برند
 
با تازیانه عمه من را که می زنند
گویی که فاطمه سوی مسمار می برند
 
همراه تو سرم بوری نیزه بود کاش
اینجا مرا اسیر و گرفتار می برند
 
این مرگ ذره ذره من شد ببین مرا
همراه نیزه دار علمدار می برند
 
این درد تا ابد به دلم ماندنی شده
ما رابه بزم قاتل می خوار می برند
 
ممنونم از تو زهر جفا مرههم شدی
امشب مرا زیارت دلدار می برند
119
0
موضوعشهادت | مصیبت کربلا امام سجاد (علیه السلام) | امام سجاد (علیه السلام)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | ماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها) | هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها) | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمهدی رحمان دوست
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت