صبح تا عصر پیکر آورده

صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را زپا درآورده
 
کوه غم روی دوش و چون کوهی
عزم میدان نمود نستوهی
 
با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامه جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش
 
می کند با هزار افسوسش
غیرت الله ترک ناموسش
 
میخورد بوسه بر سر و روها
دستها در نوازش موها
کس نداند چه گفت زانسوها
که درآورده شد النگوها
 
او چه گفته که میشود با هم
گره معجر همه محکم؟
 
حرف تاراج را زدن سخت است
گریه مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است
 
همه طی شد اگرچه جان برلب
روبرو شد حسین با زینب
 
دو خدای وفا مقابل هم
دو دل آرام آگه از دل هم
چاره مشکلند و مشکل هم
دو مسیح اند یا دو قاتل هم
 
هردو یک روح در دو جسم پاک
یک نفر با دو جسم و اسم پاک
 
هردو هستند جان یکدیگر
آشنا با زبان یکدیگر
شدبه شرح بیان یکدیگر
اشکشان روضه خوان یکدیگر
 
کس نشد جز خدایشان آگاه
زانچه گفتند بازبان نگاه
 
چشم هریک شده دوکاسه خون
اشک ریزان به حالشان گردون
دور لیلا قبیله ای مجنون
قبله میرفت از حرم بیرون
 
گوییا در تبار خون جگری
زنده تشییع میشود پدری
 
هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت
 
عرش حیران زبانگ تکبیرش
فرش لرزان ز برق شمشیرش
 
به کفش گرچه تیغ آتش بار
لیک دیگر عطش دهد آزار
شیر پیر و قبیله ای کفتار
هست معلوم آخر پیکار
 
پای تا سر تنش پر از تیر است
به سراپاش زخم شمشیر است
 
موج خون بر تن و به اوج جلال
داشت حالی که هرکه داشت سوال
رفته از حال یا شده سرحال؟
شد به هر حال راهی گودال
 
تا زکف داد جان جولان را
دوره کردند فخر دوران را
 
میرسد بر تنش زهر تکبیر
تیر با نیزه سنگ با شمشیر
روی هر عضو او هزاران تیر
خورد اما یکی نمیشد سیر
 
شک ندارم جبین او که شکست
چشم خودرا خدای اوهم بست
 
برسرم خاک شاه بر خاک است
غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
بـخدا این عزیز افلاک است
که تن پاک او پر از چاک است
 
این چه شرحی است خاک بردهنم
کاش صحت نداشت این سخنم
 
وای برمن خواهرش هم بود
خواهرش بود، مادرش هم بود
غیراز آنها برادرش هم بود
پدرش جد اطهرش هم بود
 
بس که گفت العطش عطش کردند
شمرآمد تمام غش کردند
 
آنکه ننگ ابد برایش ماند
آنکه شیطان برادرش میخواند
شمر پستی که عرش را لرزاند
جسم پاک حسین برگرداند
 
پیش چشمان اشک ریز خدا
سر برید از تن عزیز خدا
 
سراو تا برید مظهر ظلم
نامه ها خوانده شد زدفتر ظلم
تن مظلوم ماندو لشگر ظلم
اول غارت است و آخر ظلم
 
لشگری گرگ و یوسفی بی سر
هرکه میزد هرچه داشت بر پیکر
 
هرکسی خسته می شد از زدنش
می ربود آنچه میشد از بدنش
این یکی برد جوشنش ز تنش
آن یکی برد کهنه پیرهنش
 
سنگها که بر جنازه زدند
تازه بر اسبها نعل تازه زدند
 
پیش تر از بریدن سراو
بیش تر از شرار پیکر او
می زد آتش به جان خواهر او
ناله جانخراش مادر او
 
چون عزادار هر دو دلبر بود
ذکر مادر غریب مادر بود
 
زینب آن بی مثال در آفاق
قبله عشق و قبله عشاق
رفته از خویش و مرگ را مشتاق
به خود آمد ز اولین شلاق
 
جنگ او گشت خود به خود آغاز
یا علی گفت و عشق شد آغاز
23
0
موضوععاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | مصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | قتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرحیدر توکل
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت