رنگ غربت به سر موی سپیدم افتاد

رنگ غربت به سر موی سپیدم افتاد
ناله ی فاطمه را تا که شنیدم افتاد
مثل زنهای حرم آه کشیدم افتاد
من خودم شاهدِ او بودم و دیدم افتاد
 
سهم خود را به تمام تن او بُرد زمین
وای بر اهل حرم عرش خدا خورد زمین
 
تا که افتاد به گودال سر و کار تنش
گرگ ها زوزه کشیدند کنار بدنش
همه با نیزه و شمشیر جراحت زدنش
چکمه ها بود که میخورد به روی دهنش
 
در سراپای تنش نیزه فرود آمده بود
اصلاً از نیزه حسینی بوجود آمده بود
 
تیزی سنگ به پیشانی آقا نکشد
سر ِپیراهن او کار به دعوا نکشد
چکمه ات بر سر آن گونه بگو پا نکشد
چه کنم پنجه ی تو موی سرش را نکشد
 
با سر نیزه به این سو و به آن سو نَبَرش
برنگردان بدنش را ننشین بر کمرش
 
من که گفتم نرو رفتی سر خود را دادی
پایِ این سر نفس آخر خود را دادی
هر که آمد کمی از پیکر خود را دادی
ساربان آمد و انگشتر خود را دادی
 
غارت یکنفر ای وای هزاران نفرید
یادگاریست فقط پیرهنش را نبرید
44
0
موضوعقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرحامد خاکی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت