خسروی کو جا بجز دامان پیغمبر نداشت

خسروی کو جا بجز دامان پیغمبر نداشت 
وقت جان دادن به جز خاک سیه بستر نداشت 
 
آنکه از باران نگهدارش همی شد مصطفی 
در بدن جز زخم و تیر و نیزه و خنجر نداشت 
 
آن شهنشاهی که بودی باعث ملک وجود 
غیر شصت و شش زن اندر کربلا یاور نداشت
 
آن سلیمانی که بودی خاتم دین در کفش 
از جفای ظالمان انگشت و انگشتر نداشت 
 
آنکه کسب نور بنمود آفتاب از سایه‌اش 
تا سه روز از خاک ره کس نعش او را برنداشت  
 
آن سری کز نور رویش بود روشن آفتاب 
جا به جز کنج تنور و روی خاکستر نداشت
 
شمر چون خنجر به حنجر می‌کشیدش زیر تیغ 
دیده جز در خیمه سوی زینب اطهر نداشت 
 
با همه ناکامی اندر وقت مردن در جهان 
آرزو در دل به جز دامادی اکبر نداشت 
 
با هزار و سیصدو و پنجاه زخم اندر بدن 
ناله جز بهر گلوی پاره اصغر نداشت 
 
از عدم تا زد قدم در عرصه ملک وجود 
جودی اندر این مصیبت غیر چشم تر نداشت
3
0
موضوععاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت