حسنین با دل خون گشته و با دیده‌ی تر

حسنین با دل خون گشته و با دیده‌ی تر 
وارد خانه چو گشتند پس‌از دفن پدر 
بانوان حرم خاص نبی را یک‌سر 
سوی ایشان چو بیفتاد به یک‌بار نظر
 
بس فغان شد به فلک گوش فلک کر گردید 
ز اشک غم چهره‌ی خورشید پر اختر گردید
 
گفت کلثوم حسن را به صد افغان و خروش 
کی فلک بنده‌ی درگاه ترا حلقه‌به‌گوش 
طاقتم نیست کزین بیش توان بود خموش 
ده جوابم که مرا نیست دگر طاقت و توش
 
یا حسن دست من و دامن تو بابم کو 
خون شد از غم جگرم آن در نایابم کو
 
گفت کلثوم چو راز دل خود را به حسن 
زینب غم‌زده شد سوی حسین در شیون 
کرد فریاد که گشتیم گرفتار محن 
ای برادر به تو من گریه نمایم تو به من
 
که به چشم من و تو روز جهان تاریک است 
سفر کرببلای من و تو نزدیک است
 
یاد دارم که شبی حضرت زهرای بتول 
بود تا صبح به افغان و بزاری مشغول 
گفتم ای مادر افکار پریشان و ملول 
از چه باشی به فغان گفت مرا گفته رسول
 
حسن از زهر شود کشته حسین از شمشیر 
ام‌کلثوم چو زینب شود از کینه اسیر
 
چون حسین دید که زینب به فغان و آه است 
رنگ او از غم و اندوه بسان کاه است 
اشک و آهش شده بر ماهی و بر از ماه هست 
دلش از واقعه کرببلا آگاه است
 
به فغان آمد و با او غم دل افشا کرد 
چشمه‌ی چشم به یک چشم زدن دریا کرد
 
گفت ای خواهر غم‌دیده محنت‌کش زار 
ای بهر درد و بهر رنج مرا همدم و یار 
آری آری شده نزدیک که از شهر و دیار 
رخت بر بسته و باهم بگذاریم قرار
 
باقی عمر هم بی‌سروسامان باشیم 
پیش استاد ازل گوش به فرمان باشیم
 
آخر کار شود کرببلا منزل ما 
بنشیند به گل از اشک روان محمل ما 
چون شب تیره شود روز ز آه دل ما 
نوک هر خار در آن دشت شود قاتل ما
 
نان ما از غم دل خون جگر خواهد شد 
آب ما ز آتش جان اشک بصر خواهد شد
 
تا در آن دشت مرا بی‌کس و یاور بینی 
بهر قتلم تو هزاران صف لشکر بینی
قامتم خم ز غم مرگ برادر بینی 
سینه‌ام چاک ز داغ غم اکبر بینی
 
من در آن روز تو را در غم و افغان بینم 
دل خون گشته پرستار یتیمان بینم
 
در لب شط نگری تو لب عطشان مرا 
بینی از تیغ سنان زخم فراوان مرا 
به روی خاک ببینی تن عریان مرا 
زیر خنجر نگری حنجر سوزان مرا
 
من تو را سینه زنان دیده ز خون تر بینم 
گرم شیون ببر شمر ستمگر بینم
 
نرم بینی تو تن من اگر از سم ستور 
کفن از خون نگری خاک سیاهم کافور 
ز جفا و ستم خولی دون مغرور 
رخ خاکستریم بنگری و کنج تنور
 
من بسی داغ روی داغ تو در دل بینم 
سر بشکسته ات از چوبه محمل بینم
 
گر تو بینی سر خونین مرا بر سر نی 
پای آن نی به نوا چنگ و رباب و دف و نی 
سر من پیش و تو بر ناقه عریان از پی 
کوفیان را به کف از شوق و شعف ساغر می
 
من تو را از سر نی در غم و افغان بینم 
دست‌بسته بروی ناقه عریان بینم
 
گر تو بینی به روی نیزه اعدا سر من 
بینی از خون جبین گشته به فرق افسر من 
پیش رویم نگری گر تو سر اکبر من 
بنگری گر ز غمش دیده از خون تر من
 
من تو را بسته زنجیر خزان می‌نگرم 
پای پر آبله سرگرم فغان می‌نگرم
 
گر تو بینی به محاق است مرا کوکب بخت 
گر تو آویخته بینی سر من را به درخت 
بنگری گر تو یزید است که بنشسته به تخت 
گر تو بینی به لبم چوب زند با دل سخت
 
پای آن تخت تو را من به صد افغان بینم 
مو کنان مویه کنان زار و پریشان بینم
2
0
موضوععاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزعصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | مصائب از ولادت تا قبل عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت