بگذار تا دمی ز غمش نوحه سر کنم

بگذار تا دمی ز غمش نوحه سر کنم
آبی ز دیده ریزم و خاکی بسر کنم 
 
بگذار تا در این دم آخر به چشم تر 
بر عارض برادر خود یک نظر کنم 
 
بگذار تا که در برش آرم سکینه را 
یک‌دم تسلی دل آن خون جگر کنم 
 
بنموده غش برادرم از سوز تشنگی 
بگذار تر گلوی وی از چشم تر کنم 
 
جسمش پر از جراحت و گرم است آفتاب 
بگذار سایه‌اش از موی سر کنم 
 
تا زخم او به سوزن مژگان رفو کند 
بگذار تا که مادر او را خبر کنم 
 
جودی چو نیست تاب شنیدن دگر به کس 
بهتر که این مکالمه را مختصر کنم
23
0
موضوعقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت