برداشت چادری و گره زد به معجرش

برداشت چادری و گره زد به معجرش
شد مستتر به خیمه سیاهی لشگرش

همراه چند زن سوی مسجد روانه شد
احمد به غزوه آمده وین است لشگرش

خونش به هر قدم زدن و هر نفس چکید
از گوش و دست و سینه و ابرو به معبرش

آهی کشید و کرک و پر آفتاب ریخت
از بس که شعله داشت گلوی مطهرش

یک بال نا تمام زد و گرد و خاک شد
بگرفت بر مدار زمین گوشۀ  پرش

دستی به خون دیده کشیده و نگاه کرد
دست طناب بود گریبان همسرش

درهم کشید چهره و پر کرد کام را
نفرین شدش خطابه و اکراه منبرش

دستی به اشک دیده و موی ندیده برد
پس شرح زد به حاشیۀ قدر و کوثرش

فریاد زد که شوی ز مویم گران‌تر است
کم مانده بود مقنعه بر دارد از سرش

افتاد عقب قیامت کبری در آن زمان
پیکی رسید و گفت ز دربار حیدرش

یا ایها الرسول مؤنث مجال ده
بر امت خود از زن و طفل و مذکرش

67
0
موضوعماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها)
گریز
شاعرمحمد سهرابی
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه,واحد
زبانفارسی

حاج محمود کریمی
حاج محمود کریمی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت