نیمه ی شب شده و خواب پریشان دارم

نیمه ی شب شده و خواب پریشان دارم
گوشه ی لعل لبم ذکر پدر جان دارم
بی جهت نیست که اندوه فراوان دارم
خواب دیدم که سری را روی دامان دارم
 
دیدم آن سر،سر باباست خدا رحم کند
عمّه ام گرم تماشاست خدا رحم کند
 
تا که از خواب پریدم همه جا روشن بود
طبق نور روی گوشه ای از دامن بود
کنج ویرانه پر از عطر و بوی گلشن بود
چشم های پدرم خیره به سوی من بود
 
تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد
لیله ی قدر من امشب چقدر زیبا شد
 
آمدی یوسف کنعان،چه عجب بابا جان
شده ویرانه گلستان،چه عجب بابا جان
به سر آمد غم هجران،چه عجب بابا جان
آمده بر تن من جان،چه عجب بابا جان
 
چند روزی است که از هجر تو بی تاب شدم
مثل شمعی زغم دوری تو آب شدم
 
کمی آغوش بگیر این بدن لاغر را
تا که احساس کنی لاغری پیکر را
می تکانم ز سر سوخته خاکستر را
از چه با خویش نیاورده ای انگشتر را؟
 
چقدر روی کبود تو به زهرا رفته
بس که چوب از لب و دندان تو بالا رفته
 
تا که با عمه ی خود راهی بازار شدم
مورد مرحمت خنده ی اغیار شدم
تا که در بزم شراب تو گرفتار شدم
خالصانه متوسّل به علمدار شدم
 
من نگویم چه به روز سر من آوردند
چادری را که برایم تو خریدی بردند
25
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمحمد فردوسی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادیروضه,واحد
زبانفارسی

حاج حسن خلج
حاج حسن خلج
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت