زردی گنبد عیان شد، شوق رضوانم گرفت

زردی گنبد عیان شد، شوق رضوانم گرفت
ابر رحمت شد هویدا، باز بارانم گرفت
 
اشک من جاری شد و جاری شد و دیدم که اشک
گرد روی پردهء قلب مرا با نم گرفت
 
کفتری بودم که روزی از حرم رد می شدم
گزمهء سلطان رسید و کنج ایوانم گرفت
 
گفتمت آلوده ام گفتی خودم می شویمت
شستنت آلودگی ها را ز دامانم گرفت
 
لطف تو هر بار در بهبوههء بیراهه ها
کج روی های مرا دید و به دندانم گرفت
 
پهن شد دام تو ای صیاد و از بخت نکو
اشتباها جای آهوی خراسانم گرفت
 
تو نبین اینگونه من دم از مداوا می زنم
چونکه دیدم تو طبیبی میل درمانم گرفت
 
بر سفر این سفره هر باری که مهمانت شدم
عادت جود شما با شاه یکسانم گرفت
 
از زمانی که شنیدم گفته ای یابن الشبیب
روضهء کرببلا آسایش از جانم گرفت
 
دختری در آتش خیمه صدا میزد که وای
عمه دشمن معجر از موی پریشانم گرفت
91
0
موضوعمناجات با امام رضا (علیه السلام)
گریزمدح امام رضا (علیه السلام) | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرحسین قربانچه
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت