تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد 
هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد 
 
پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات! 
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟! 
 
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت 
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟ 
 
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی 
بگذارید به سن علی اکبر برسد 
 
شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره؛ وقتی 
شیر در سینه‌ی بی کودک مادر برسد 
 
زیر خورشید نشسته، به خودش می‌گوید: 
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد 
39
0
موضوعشهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)
گریزمصائب حضرت رباب
شاعرعلیرضا لک
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی

حاج میثم مطیعی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت