بیا و سر به روی سینه‌ام بگذار، مهدی‌جان

بیا و سر به روی سینه‌ام بگذار، مهدی‌جان
شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدی‌جان
 
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان
 
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدی‌جان
 
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان
 
تو در ایام طفلی بی‌پدر گشتی، عزیزِ دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدی‌جان
 
از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم
تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان
 
غم تو بیشتر باشد ز غم‌های پدر، آری
اگر چه دیده‌ام من محنتِ بسیار، مهدی‌جان
 
تو باید قرن‌ها در پرده‌ی غیبت کنی گریه
بُوَد هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدی‌جان
 
تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان
::
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان
24
0
موضوعشهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)
گریز
شاعرغلامرضا سازگار
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت