- صفحه اصلی
- بارانِ داغ روی سرش ، بی امان گرفت
بارانِ داغ روی سرش ، بی امان گرفت
بارانِ داغ روی سرش ، بی امان گرفت
بادی وزید، باغ گل از باغبان گرفت
یک نیم روز نصفِ قبیله شهید شد
پیر و جوان و مرد و زن از کاروان گرفت
عاشق هر آنچه داشت به معشوق عرضه کرد
معشوق هر چه خواست دلش ، امتحان گرفت
حتی توان ِگریه ندارد گٌل ِ رباب
پژمرده غنچه ای که زبان در دهان گرفت
دریا برای ماهی لب تشنه آب خواست
رفت از رباب طفلِ تَلَظّی کُنان گرفت
وقتی کشید منت لشگر، جهان گریست
بر روی دست، کودکِ خود ناگهان گرفت
بین سپاه همهمه افتاد و ابن سعد
دستور داد حرمله تیر و کمان گرفت
کار پدر تمام شد از مکر حرمله
تیر آمد و گلوی پسر را نشان گرفت
آشفته حال دور خودش چرخ میزند
تردید های ماندن و رفتن، امان گرفت
حالا مردد است چگونه حرم رود ؟
از غربتش تمام زمین و زمان گرفت
حالا جواب مادر اصغر چه میشود ؟
وقتی سراغ کودکش آن نیمه جان گرفت ؟
آن ضجه های تلخ که از خیمه میرسید
از زانوان خسته ی مولا توان گرفت
پاشید خون حلق پسر را به آسمان
از روضه اش عجیب دل روضه خوان گرفت
سنگین شده است عرش خدا لحظه ای که شمر
.با چکمه روی سینه ی مولا مکان گرفت
مقتول قتل صبری و ای کاش تیز بود_
_آن خنجری که شمر ز دست سنان گرفت
از غارت تنت همه سوغات میبرند
انگشتر عقیق ِ تو را ساربان گرفت
.
تو آفتاب هر دو جهانی برای چه
فطرس سه روز روی تنت سایبان گرفت ؟
.
پاداش آن قرائت تو ضرب ِ چوب نیست
صد بوسه از لب و دهنت خیزران گرفت