از مدینه که راه افتادیم

از مدینه که راه افتادیم 
آسمان محوِ خنده‌هایش بود 
ماه را می‌گرفت در آغوش 
ابرها جای ردّ پایش بود 
 
روی دوش عمو اقامت داشت
 
مرز آغوش را تصرّف کرد 
در پیِ فتح این اراضی بود 
کاروان خطّه‌ی حکومتی‌اش 
بچّه مشغول شاه‌بازی بود 
 
دست عبّاس، تختِ سلطنتش... 
 
وقت بازیِ با عروسک‌هاش
عمّه‌ها در رکاب او بودند 
همه قامت‌بلندهای حرم
سایه‌ی وقت خواب او بودند 
 
صورتِ این سه ساله حسّاس است 
 
دم دروازه‌ها نشان می‌داد
به همه دختران عمویش را 
چند بار از مدینه تا مکّه 
عمّه شانه کشید مویش را 
 
لای پرهای قو بزرگ شده 
 
چادر کوچکی خرید پدر 
در سفر عمّه یادِ مادر کرد
یاد ایّام کودکی افتاد
چادرش را سه ساله تا سر کرد 
 
گفت: خیلی شبیه مادر شد
 
ظهر روز دهم شد و دیدند 
گوشه ای از خیام خوابش برد 
مو و معجر، عروسک و چادر 
هر چه در خیمه بود، آتش بُرد 
 
مویش از آن به بعد شانه نشد!
 
کاروان دستِ شمر افتاده 
به تمام حرم جسارت شد 
زجر در قافله جلودار است 
گوش با گوشواره غارت شد 
 
دست‌های رقیّه را بستند
 
بدترین جای این سفر شام است
روز را شام تار می‌دیدند 
دختران یزید با طعنه 
به لباس رقیّه خندیدند 
 
پشت پرده نگاه می‌کردند...
3
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریز
شاعرامیرحسین آکار
قالبنا مشخص
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت