گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد

گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد
 
تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد
 
تا دستهای کوچکم روی سرم بود
با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد
 
قدم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد
 
از پای تا ابرو تا به نزیکیِ شانه
شلاق و سیلی چهرۀ من را نشان زد
 
دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم
شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد
 
این ها همه رد شد ولی داغ تو بابا
بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد
26
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریز
شاعرعلیرضا لک
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه,شعر خوانی
زبانفارسی

حاج مهدی سلحشور
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت