هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم

هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
 
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن
شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم ؟
 
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
 
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم
 
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم
 
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من "شیرین زبانم، دخترم"
 
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم
24
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریز
شاعرپانته آ صفایی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت