همره باد صبا نافۀ مشک ختن است

همره باد صبا نافۀ مشک ختن است
یا نسیم چمن و بوی گل و یاسمن است
 
دیدۀ دل شده روشن مگر ای باد صبا
همرهت پیرهن یوسف گلپیرهن است
 
شده شام دل آشفتۀ غمگین خوشبوی
مگر از طرف یمن بوی اویس قرن است
 
یا مسیحا نفسی می رسد از عالم غیب
که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
 
نفخه ای می وزد از عالم لاهوت بلی
نه نسیم چمن است و نه ز طرف یمن است
 
ای صبا با خبر مقدم یار آمده ای
خیر مقدم که نسیم تو روان بدن است
 
گر از آن سرو چمان نیست ترا تازه بیان
صفحۀ روی زمین به هر چه صحن چمن است
 
ورنه تاریست از آن طرۀ طرار ترا
از چه دلها همه در دام تو صید رسن است
 
عرصۀ دهر پر از نغمۀ یا بشری شد
خبر ار هست از آن غبغب و چاه ذقن است
 
وهم پنداشت که دارد نفس باد صبا
شرح آن نقطۀ موهوم که نامش دهن است
 
گر ندارد خبری زان لب لعل شکرین
طوطی طبع من، از چیست که شکرشکن است
 
ورنه حرفیست از آن خسرو شیرین دهنان
بلبل نطق من از چیست که شیرین سخن است
 
گر حدیثی نبود زان دُر دندان بمیان
از چه رو ناطقه ام معدن درّ عدن است
 
ای نسیم سحری این شب روشن چه شبست
مگر امشب مه من شمع دل انجمن است
 
چه شبست این شب فیروز دل افروز چه روز
مگر امشب شب اشراق دل آرام من است
 
مشرق شمس ابد مطلع انوار ازل
صاحب العصر ابو الوقت امام زمن است
 
مظهر قائم بالقسط حجاب ازلی
معلن سر حفی مُظهر ما قد بطن است
 
مرکز دائره هستی و قطب الاقطاب
آنکه با عالم امکان مثل روح و تن است
 
مالک کن فیکون و ملک کون و مکان
مظهر سلطنت قاهرۀ ذی المنن است
 
بحر مواج ازل چشمۀ سرشار ابد
کاندر آن صبح و و مسا روح قدس غوطه زن است
 
طور سینای تجلی که لبی همچو کلیم
«ارنی» گو سر کویش همگی را وطن است
 
یوسف مصر حقیقت که دو صد یوسف حسن
نتوان گفت که آندُرّ ثمین را ثمن است
 
منشی دفتر انشا، قلم صنع خدا
ناظم عالم امکان بنظام حسن است
 
آنکه در کشور ابداع ملیک است و مطاع
واندر اقلیم بقا مقتدر و مؤتمن است
 
کلک لطفش زده بر لوح عدم نقش وجود
دست قهرش شرر خرمن دهر کهن است
 
هم فلک را حرکت از حرکات نفسش
هم زمین را ز طمأنینۀ نفسش سکن است
 
دل والا گهرش مخزن أسرار اله
دیدۀ حق نگرش ناظر سرّ و علن است
 
حجت قاطعه و قامع الحاد و ضلال
رحمت واسعه و کاشف کرب و محن است
 
حاوی علم و یقین حامی دین و آئین
ماحی زیغ و زلل، محیی فرض و سنن
 
جامع الشمل پس از تفرقۀ اهل وفاق
باسط العدل پس از آنکه زمین پر فتن است
 
ای سلیمان زمان، پادشه عرش و مکان
خاتم ملک تو تا کی بکف اهرمن است
 
ای همای ملأ قدس و حمام جبروت
تا بکی روضۀ دین مسکن زاغ و زغن است
 
ای رخت قبلۀ توحید و درت کوی امید
تا بکی کعبۀ دلها همه بیت الوثن است
 
پرده از سر انا الله برانداز دمی
تا بدانند که شایستۀ این ما و من است
 
عرش با قصر جلال تو چه ارض است و سماء
عقل فعال و کمال تو چه طفل و لبن است
 
دل بدریا زده از شوق جمالت الیاس
خضر از عضر تو سر گشتۀ ربع و دمن است
 
کعبۀ درگه تو قبلۀ ارواح عقول
خاک پاک ره تو سجده گه مرد و زن است
 
ای ز روی تو عیان جنت ارباب جنان
بی تو فردوس برین بر همه بیت الحزن است
 
ای شه ملک قدم یک قدم از مکمن غیب
وی مسیحا ز تو همدم دم باز آمدن است
 
ای که در ظل لوای تو کند گردون جای
نوبت رایت اسلام بر افراشتن است
 
ای ز شمشیر تو از بیم، دل دهر دو نیم
گاه خون خواهی شاهنشه خونین کفن است
121
0
موضوعمدح امام زمان (عج)
گریز
شاعرآیت الله محمدحسین غروی اصفهانی
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت