می دویدم پی شان نیمه شب از کوچه تنگ

می دویدم پی شان نیمه شب از کوچه تنگ
با دلی خون که به یاد شب صحرا افتاد
 
یاد آن دخترکی که عقب قافله ای
چشم هایش به دو چشمان عمو تا افتاد
 
پلک آتش زده اش گرم شد و خوابش رفت
ناقه کوشید نیفتد ولی آن جا افتاد
 
آسمان تیره، بیابان همه خارستان بود
خواست تا آه کشد از نفس، اما افتاد
 
عمه، بابا و عمو را همه را کرد صدا
در عوض زجر رسید و به رخش جا افتاد
 
یک طرف دخترکی دست به روی سر داشت
یک طرف زجر چه ها کرد که از پا افتاد
 
یک طرف دخترکی دست به پهلو می رفت
یک طرف از سر نیزه، سر بابا افتاد
29
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریزعصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرحسن لطفی
قالبقطعه
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت