لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم

لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم
 
دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم
 
خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم
 
بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر دردسرش را دارم
 
شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم
 
سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم
 
زیر قولش نزده عمه ببین بالش را
گفت باشد تو برو ! دور و برش را دارم
 
آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم
 
من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم
 
عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم
17
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریز
شاعرعلیرضا لک
قالبغزل
سبک پیشنهادیواحد سنگین
زبانفارسی

حاج حسین سازور
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت