زینب ز روی سینۀ آن طفل سینه چاک

زینب ز روی سینۀ آن طفل سینه چاک
دید اوفتاد آن سر انور به روی خاک
 
دست الم بسر زد و آه از جگر کشید
چون رعد ، ناله از دل پر درد پر کشید
 
گفت ای غریب مرده عزیز برادرم
گشتم عجب معین تو ای خاک بر سرم
 
ای بلبل حرم ز چه خاموش گشته ای
دیدی کدام جلوه که مدهوش گشته ای؟
 
ای طفل یاد از رخ اصغر نموده ای؟
یا یاد گیسوی علی اکبر نموده ای؟
 
مرغ دلت کباب شد از سوز تشنگی
یا جان ز جسم زار تو رفت از گرسنگی
 
یاد آورم ز پای پیاده دویدنت
یا سوزم از جراحت زنجیر گردنت
 
در دهر دون که تنگ در او بود جای تو
جز خون دل چه بود ندانم غذای تو
 
اینک که همچو نور ز چشمم روان شدی
اندر جنان به خدمت بابت روان شدی
 
با او بگو که زینب دلخسته را به شام
بردند از جفا سوی بازار خاصّ و عام
 
با او بگو به بزم یزید کم از یهود
سجاد ایستاده ، فرنگی نشسته بود
 
گفتار جودی اینهمه ز افزونی غم است
ورنه امام با خبر از هر دو عالم است
16
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت