خوش هوای فرودین امسال روح افزاستی

خوش هوای فرودین امسال روح افزاستی
دل گشا و گیتی افروز و جهان آراستی

عید خوش فر جوانی داده بر دهر کهن
کانبساطی تازه در هر پیر و هر برناستی

مرحبا بر مقدم نوروز کز ره چون رسد
دی گریزان از جهان و غصّه از دلهاستی

ساقی ای کان لطافت بنگر این لطف هوا
می بکف بازآ گر از لطفت هوای ماستی

خرم از می ساز ما را زانکه طرف کشتزار
طعنه زن از خرمی بر گنبد خضراستی

طرف صحرا مشگبو چون صحن بستانست و هم
صحن بستان پر ز گل چون دامن صحراستی

همچو من از عشق جانان در چمن از عشق گل
در نوا و نغمه هر سو بلبل شیداستی

کبک بر سوز و گداز بلبل ار خندد همی
او چه غم دارد که عاشق در جهان رسواستی

این سخن از گیسوی مشکین یار آموخته است
این دلاویزی که اندر سنبل بویاستی

بی گمان از چشم فتان نگار اندوخته است
این همه شوخی که اندر نرگس شهلاستی

گرنه از هجر عذار لاله گون دلبر است
از چه داغ اندر درون لاله حمراستی

سوسن آزاده خاموش است با نامحرمان
لیک پیش محرمان باده زبان گویاستی

گوش سر کی سر نیوشد گوش دل بگشادمی
تا ببینی خامشان را بر فلک غوغاستی

بیده مجنون از خجالت سوی بالا تنگرد
بسکه می بیند که رقصان سرو بر یکپاستی

باری از این عید وجدی بینم اندر ممکنات
کش زبانی رانی پی شرح و بیان یاراستی

کرده باز این عید بر افلاکیان باب سرور
نی مبارک مقدمش بر خاکیان تنهاستی

سربسر ذرات را رقصان همی بینم از آن
کافتاب عیش تابان بر همه اشیاستی

فاش گویم هم قرین با عید نوروز عجم
عید مولود حسین نور دل زهراستی

وه چه مولودی که از فرط جلال و مرتبت
علت ایجاد بهر آدم و حواستی

آدم و حوا نه تنها بل وجود اقدسش
علت ایجاد بر دنیا و ما فیهاستی

همتش نازم که کرد از دین بپا انسان علم
کاسمان افتد گر از پا آن علم بر پاستی

دین یزدان سنت احمد طریق مرتضی
تا ابد از همت مردانه اش برجاستی

با کسش نتوان قرین کردن که در ذات و صفات
فرد و بی مانند همچون خالق یکتاپستی

اوست دریای عطا و جمله موجودات را
در خور ظرفیت آب فیض از آن دریاستی

اوست بیضای وجود و در حقیقت ماسوی
چون ببینی ذره ها اطراف آن بیضاستی

او چو قلب و عالم امکان چو اعضا لاجرم
قلب در انسان همی فرمانده اعضاستی

کس بعالم نیست ره پیمای راه حق مگر
آنکه سوی او بپای صدق ره پیماستی

پا ز مستی بر بساط چرخ مینائی زند
هرکه را از عشق آنشه باده در میناستی

بایدش تا جان و سر بازد بسودای حسین
در حقیقت هرکه را با حق سر سوداستی

دولت دارین را دانی که خود دارا بود
آنکه گنج مهر او را در جهان داراستی

عرش باشد صورتی از بارگاه او بلی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

وادی لا را بجان طی کرده از عشق اله
حالیا مسند نشین کشور الاستی

با ولای او غم امروز و فردا را مخور
زانکه او یار تو هم امروز و هم فرداستی

عقل را گفتم چه میگویی تو در حق حسین
گفت من خود مات و حیرانم خدا داناستی

عشق را گفتم تو برگو گفت با بانگ بلند
من حسین الهیم نی از کسم پرواستی

بعد مدح او کنم اوصاف فرزندش بیان
آنکه انوار حسینی از رخش پیداستی

حامی دین مبین صابر علی کز رأی خود
بر بمهر از روشنی در طعن و استهزاستی

موسی عصر است و دایم سینه ی بی کینه اش
مهبط انوار حق چون سینه سییناستی

عیسی وقتست و خوش زانفاس قدسی انتساب
دافع علت مریضان را مسیح آساستی

اوست چرخ و اختران اتباع وی کش گفته اند
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی

آستان او که بی شک آستان مرتضی است
بر صغیر اندر دو عالم مرجع و ملجاستی

126
0
موضوعولادت امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرصغیر اصفهانی (ره)
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت