حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد

حالا که برگشتی سرت پیکر ندارد
بابا رقیه طاقتی دیگر ندارد
 
از بس که خورده سنگ و چوب و ضرب خنجر
یک جای سالم این سر و حنجر ندارد
 
سرخی چشمم را ببین از ضرب سیلی
حوریه‌ات سویی به چشم تر ندارد
 
ای گوشوار عرش! بنگر دخترت را
گوشم شده پاره، دگر زیور ندارد
 
از تازیانه بال‌های من شکسته
دیگر کبوتربچه‌ی تو پر ندارد
 
زهرا مرا بوسید در صحرا که دشمن
هرگز نگوید دخترت مادر ندارد
 
دردانه‌ات را با شهیدان هم‌سفر کن
تاب جدایی از علی اصغر ندارد
 
بس کن «وفایی» اضطرابم بیشتر شد
تاب سخن دیگر دل مضطر نداردبابا رقیه طاقتی دیگر ندارد
 
از بس که خورده سنگ و چوب و ضرب خنجر
یک جای سالم این سر و حنجر ندارد
 
سرخی چشمم را ببین از ضرب سیلی
حوریه‌ات سویی به چشم تر ندارد
 
ای گوشوار عرش! بنگر دخترت را
گوشم شده پاره، دگر زیور ندارد
 
از تازیانه بال‌های من شکسته
دیگر کبوتربچه‌ی تو پر ندارد
 
زهرا مرا بوسید در صحرا که دشمن
هرگز نگوید دخترت مادر ندارد
 
دردانه‌ات را با شهیدان هم‌سفر کن
تاب جدایی از علی اصغر ندارد
 
بس کن «وفایی» اضطرابم بیشتر شد
تاب سخن دیگر دل مضطر ندارد
14
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریز
شاعرسید هاشم وفایی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت