جگر با زهر شد درگیر و آه از سینه ات برخواست

جگر با زهر شد درگیر و آه از سینه ات برخواست
از این غم باز هم در سینه ام بزم عزا برپاست
 
نفس میسوزد و دارد دو چشمت تار می بیند
دوباره روی خاکِ سردِ حجره یک حسن تنهاست
 
 
خودت را رو به قبله کرده ای با زحمت بسیار 
اجل نزدیک شد! از سردی دستان تو پیداست
 
شدی دوم-حسن که باز خرجِ کینه ات کردند
به دستِ زهرِ مسمومی که قصدِ کشتنش بالاست
 
رسید آخر به لب جانت؛ امام ِ عسکری جانم
ملائک آمدند آقا به دورِ پیکرت غوغاست
 
سپس مهدی‌ رسید و جعفر کذاب ها دیدند
که این صاحب-عزا با سنّ کم هم سرور و آقاست
 
یتیمانه پدر را دفن کرد و تازه شد داغش
به یادِ پیکری زخمی، دلش آوارهٔ صحراست
 
لبش آهسته با خود گفت غرقِ آه یا جداه
لبانت از عطش خشک و کنارت پهنهٔ دریاست
 
بمیرد کاش آن خنجر که دارد چشم بر حنجر
إلهی بشکند دستی که بر قتل تو بی پرواست
 
 
پریشان آمد و حالِ تو را دید و «بنیّ» گفت
پریشان-حالی اش از پیکرِ عریانِ تو پیداست
 
میانِ ازدحامی سخت شد پیراهنت پاره
عزادارِ شبانه روزِ این غم مادرم زهراست!
23
0
موضوعشهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)
گریزشهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمرضیه عاطفی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت