تشنگی شعله شد و چشم ترش ر اسوزاند

تشنگی شعله شد و چشم ترش ر اسوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پَر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی ردّ شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گسیوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ی نخل ، پرش را سوزاند
دستِ در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودی هایش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
 
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید
 
گل سرخی به پَر پیرهنش چسبیده
خار صحرا به تمام بدنش چسبیده
زخم رگهای پدر بند نیامد ، حالا
چند لکه به روی پیرهنش چسبیده
تشنگی زخم لبش را چقدر وا کرده
بس که خشک است زبان در دهنش چسبیده
شانه هم بر گره ی موی سرش می گِریَد
که به هم گیسویش از سوختنش چسبیده
دید انگشتر باباش که با قاتل بود
لخته ی خون ، به عقیق یمنش چسبیده
زجر آرام بِکش حلقه ی زنجیرت را
جِرم زنجیر تو بر زخم تنش چسبیده
بعد غُسلش دل شب عمه به گریه می گفت
تار موی پدرش بر کفنش چسبیده
23
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرحسن لطفی
قالبترکیب بند
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی

حاج منصور ارضی
حاج حسین سیب سرخی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت