تا نفهمد هیچکس ناچار بازی می کنم

تا نفهمد هیچکس ناچار بازی می کنم
بین سرها بین این نیزار بازی می کنم
 
تا نبینم بیشتر شرمندگی عمه را
روزها با بچه ها بسیار بازی می کنم
 
 
بیشتر شرمندۀ چشم ربابم ای پدر
به خدا با بچه ها هر بار بازی می کنم
 
خواب را تا پر دهم از چشم هایم با خودم
تا سحر تا موقع دیدار بازی می کنم
 
درد دارم مثل زهرا مادرت اما همه
معتقد هستند با دیوار بازی می کنم
 
 
هی لگد خوردم در یک خانه از مردی بزرگ
تا به او گفتم که با مسمار بازی می کنم
 
زخم گوشم را همه فهمیده اند اما کسی
شک نکرده که چرا با خار بازی می کنم
26
0
موضوعشهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
گریزهجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
شاعرمهدی رحیمی زمستان
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت