- صفحه اصلی
- چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید

چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید
لینک
https://ayohalmazloom.com/p-284270
چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سرّ و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم او چون شب سیاه
زاد حیدر آتش جان عدو
شیر را بچه همی ماند بدو
در شجاعت یادگار مرتضی
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کای علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کارزار
کار لشگر باید از وی انفطار
گفت تنگست ای شه خوبان دلم
زندگی باشد از این پس مشگلم
زین قفس برهان من دلگیر را
تا بکی زنجیر باشد شیر را
خود تو دانی ای خدیو مستطاب
بهر امروزم همی پرورد باب
که کنم این جان فدای جان تو
در بلا باشم بلا گردان تو
هین مبین شاها روا در بندگی
که برم از روی او شرمندگی
گفت شه چون نیست ز بن کارت گزین
این ز پا افتادگان را دستگیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
تشنه کامان را بکن آبی سبیل
الله ایساقی کوثر را سلیل
عزم جان بازیت لختی دیر کن
در بیابان تشنگان را سیر کن
گفت سمعاً ای امیر انس و جان
گر چه باشد قطرۀ آبی بجان
گر خود این غرقاب پایابم برد
چون توئی دریا بهل آبم برد
گر در آتش بایدم رفتن خوشم
این شهنشه کز خلیل است آتشم
این بگفت و شاه را بدرود کرد
برنشست و آنچه شه فرمود کرد
شد بسوی آب تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بی محابا جرعۀ در کف گرفت
چون بخویش آمد دمی گفت ای شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفی
آب نوشم من زهی شرط وفا
عاشقان کز جام محنت سرخوشند
آب کی نوشند مرغ آتشند
دور دار ای آب دامن از کفم
تا نسوزد ماهیانت از تنم
دور دار ای آب لب را از لبم
ترسمت دریا بجوشد از تبم
زادۀ شیر خدا با مشگ آب
خشک لب از آب زد بیرون رکاب
گفت با خود ماهرویش هر که دید
دُرّ شب تابی شد از دریا پدید
شد بلند از کوفیان بانگ خروش
آمدند از کینه چون دریا بجوش
سوی آن شیر دلاور تاختند
تیغها را بهر منعش آختند
حیدرانه آن سلیل ذوالفقار
خویش را زد یکتنه بر صد هزار
تیغ آتشبار زاد بوتراب
کرد در صحرا روان خوش جای آب
کافران خیره رو از چارسو
حمله ور گردیده چون سیلی بر او
او چو قرص مه میان هالۀ
تیغ بر کف شعلۀ جوّالۀ
حمله ها میبرد بر آن قوم لد
همچو بابش مرتضی روز احد
ناگهان کافر نهادی از کمین
کرد با تیغش جدا دست از یمین
گفت هان ایدست رفتی شاد رو
خوش برستی از گرو آزاد رو
ساقی ار یار است می این می که هست
دست چه بود باید از سرشت دست
لیک از یکدست برتابد صدا
باش کاید دست دیگر از قفا
لاابالی نیست دست افشا نیم
جعفر طیار را من ثانیم
دست دادم تا شوم همدست او
پر برافشانیم در بستان هو
از ازل من طایر آن گلشنم
دست گو بردار دست از دامنم
چند باید بود بند پای من
تیر باید شهپر عنقای من
تا که در قاف تجرد پر زنم
عالمی را پشت پا بر سر زنم
تن نزد زان دست برد آن صف شکر
تیغ را بگرفت بر دست دگر
راند کشتیها در آن دریای خون
از سران لشگر اما سرنگون
خیره عقل از قوۀ بازوی او
علویان در حیرت از نیروی او
از کمین ناگه سیه دستی به تیغ
برفکندش دست دیگر بیدریغ
هر دو دست او چو گشت از تن جدا
مشک با دندان گرفت آن باوفا
ماه گفتی با ثریا شد قرین
یا که عیوق از فلک شد بر زمین
چون دو دست افتاده دید آن محتشم
گفت دستا رو که من بیتو خوشم
خصم اگر بردت زمن گو باز دار
مرغ دست آموز را با پر چه کار
شهپر طاوس اگر برکنده شد
نام زیبائیش زان پر زنده شد
اندران کوئی که آن محبوب دوست
عشق بیدست و پا دارند دوست
باز ده ای دست هین دستم بدست
تا بهم شوئیم و دست از هر چه هست
در بساط عشق دست افشان کنیم
جان نثار جلوۀ جانان کنیم
عاشقی باید ز من آموختن
شد علم پروانه از پر سوختن
اینت شاه آن شمع باز افروخته
من همان پروانۀ پر سوخته
بد چون شور عشق سر تا پای من
شد قیامت راست بر بالای من
تا مجرد کس نشد زین بال پست
سوی منزلگاه عنقا پر نه بست
خصم اگر ز بندست بر من دست یافت
نی شگفت از جام عشقم مست یافت
ورنه روبه کی حریف شیر بود
خاصه آن شیری که از خون سیر بود
ناگهان تیری فرود آمد بمشک
علویان از دیده باریدند اشک
شد چو نومید آن شه پر دل ز آب
خواست از مرکب تهی کردن رکاب
وه چگویم من چه آمد بر سرش
کز فراز زین نگون شد پیکرش
من نیارم شرح آن را باز گفت
از عمود آهنین باید شنفت
چون نگون از مرکب آمد بر زمین
زد بر در اسمان روح الامین
کای دریغ آن رو باغ مرتضی
شد ز پا از تیشۀ سوء القضا
ای دریغ آن هاشمی ماه منیر
کز فراز آسمان آمد بزیر
ای دریغ آن بازوان و دست او
رفته چون تیر خطا ازشست او
ای همایون رأیت دیبا طراز
چون شه آن دستی که پروردت نیاز
شد خداوندت مگر غلطان بخون
کاینچنین از پا فتادی سرنگون
گو گر زین پس نبالد بال تو
بازگشت آن قرعۀ اقبال تو
زاد حیدر با هزاران عجز و ذل
رو بخیمه کرد کای سلطان کل
دست من کرد از تو خصم دون جدا
هین تو دستم گیر ای دست خدا
شاه دین از خیمه آمد بر سرش
دید در خون گشته غلطان پیکرش
از مژه درها ز خون دیده سفت
روی برویش نهاد از مهر گفت
کای دریغا رفت پایابم ز دست
شد بریده چاره و پشتم شکست
ای همایون طایر از فرخ هما
شهپرت چون شد که افتادی ز پا
ای ز پا افتاده سرو سرفراز
چون شد آن بالیدنت در باغ ناز
خوش نحیب ای خصم زین پس بی هراس
خفت آن چشمی که از وی بود پاس
شیر یزدان چشم خونین باز کرد
با حبیب خویش شرح راز کرد
گفت کای بر عالم امکان امیر
خاک و خون از پیش چشمم باز گیر
بو که چشمی باز دارم سوی تو
وقت رفتن سیر بینم روی تو
عذرها دارم من ای دریای جود
که دو دستی بیش در دستم نبود
لطف کن ای یوسف آل رسول
این بضاعت کن زاخوانت قبول
گفت خوش باش ای سلیل مرتضی
دست دست تست در روز جزا
دل قوی دار ای مه پیمان درست
که ذخیرۀ محشر من دست تست
چون بمحشر دوزخ آید در زفیر
این دو دست است عاصیان را دستگیر
شد چو فارغ شاد از این گفت و شنود
مرتضی آمد به بالینش فرود
با تلطف گفت ای فرخ پسر
خوش ببردی عهد جانبازی بسر
وقت آن آمد گرین زندان تنگ
پرگشائی سوی بالا بیدرنگ
این اشارت چون شنید آن میر راد
چشم حسرت بر رخ شه بر گشاد
گفت کای صد چون منی قربان تو
منکه رفتم باد باقی جان تو
این بگفت و مرغ جان پرواز کرد
سوی گلزار جنان پرواز کرد
شد پرافشان جعفر طیار وار
درگذشت و رفت یاری سوی یار
شد هم آغوش شه بدر و حنین
ماند از او دستی و دامان حسین
118
0
موضوعتاسوعا (شهادت) | مدح حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریز
شاعرنیر تبریزی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت

افتادی از پا آب آور من پاشیده گردیده لشکر من
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

پشت و پناه خیمه بی تو یاری ندارم
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

در علقمه پر شد بوی مدینه
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

امید من پناه من ای یک تنه سپاه من
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

اباالفضل طلایه دار عالمینی پناه خیمه حسینی
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

طلایه دار سپاهم! بلند کن سر را
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

آه ای دستای من! وقت افتادن نیست
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

قمرٌ مضى لا للقِتالْ
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | امیرالمومنین علی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت زهرا (سلام الله علیها) | حضرت زهرا (سلام الله علیها)

ای پناه حرم از غمت پشتم شکسته
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

خیمه ها پر شده از بوی عطر شهادت
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت زهرا (سلام الله علیها) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

علقمه در غمم نوحه خوانده
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

تو قمر قبیله ی زهرایی
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

خدایا به خون خفته آب آورم
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

ای اهل خیمه برگشته بابا
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

علقمه ای شاهد چشم تر من
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

نیمه جان طفل رباب خیمه ها در تب و تاب
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت علی اصغر (علیه السلام)

دیدنی گشته در گوشه ی علقمه
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

شده علقمه غوغا ز آه مادر من
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

نیمه جان طفل رباب ، خیمهها در تب و تاب
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت علی اصغر (علیه السلام)

چشم تو همچو مشک دریده
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

یابن حیدر یابن زهرا زا ه ی ام البنین
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان

ز جا برخیز ای دلاور
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزامام حسن مجتبی (علیه السلام)

مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | حضرت علی اصغر (علیه السلام)

مشک برداشت که سیراب کند دریا را
موضوعحضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)