من قدرتی دیگر به تن ندارم

من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارم
 
دشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم
 
افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن
و آن بازوی لشگرشکن ندارم
 
زین حال من، عدو گرفته نیرو
چون قدرتی دیگر به تن ندارم
 
شد پاره مشگ و  آب‌ها فرو ریخت
به خیمه، روی آمدن ندارم
 
شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی
من قدرت بر پا شدن ندارم
 
زینب مگر چشم مرا ببندد
در کربلا، مادر که من ندارم
 
پوشیده‌ام لباس فخر و عزت
چه غم اگر که من کفن ندارم
 
به مادرم ام‌البنین بگوئید:
دیگر غمی ازین محن ندارم
 
جز وصف حال عاشقان حسانا
در مَطلبی میل سخن ندارم
14
0
موضوعتاسوعا (شهادت) حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریز
شاعرحبیب الله چایچیان
قالبغزل
سبک پیشنهادیواحد
زبانفارسی

حاج سعید حدادیان
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت