- صفحه اصلی
- طلسم رنگ چمن را بهار بسته چنان
طلسم رنگ چمن را بهار بسته چنان
لینک
https://ayohalmazloom.com/p-344632
طلسم رنگ چمن را بهار بسته چنان
که رنگ بیم ندارد برو شکست خزان
مرور باد صبا بر بساط سبزه دشت
ز موج مخمل خارا درست داده نشان
کنون که یوسف گل شد عزیز مصر چمن
زمانه همچو زلیخا دوباره گشت جوان
به گلشن از دید بیضای برگ غنچه گل
هزار معجزه دارد در آستین پنهان
لباس غرق به خون کرده شاخ گل بر چوب
مگر ز خون سیاووش میکشد تاوان
لطیف طبع ز گلشن نمیشود ممنوع
هزار سلسله دارد اگر چو آب روان
رطوبتی است هوا را که بیمؤونت ابر
به پهن دشت فضا منعقد شود باران
ز فیض آب و هوای چمن عجب نبود
بسان غنچه اگر دلنشین شود پیکان
ز بس لطافت و نازک مزاجی از نم ابر
هوا سرشته در اجزای شاهد بستان
ز بار شبنم بر برگ گل اثر ماند
چنان که بر لب خوبان نشانه دندان
به احتیاط رود در چمن صبا که مباد
شود ز موج تحرک شکسته شاخ نوان
دل از شکستن شاخ است باغبان را جمع
که مومیایی ابر بهار گشته ضمان
ز بس لطیف شد اجزای باغ نزدیک است
که همچو بوی گل از دیدهها شود پنهان
به مردگان بنات نبات در ته خاک
دمد به معجزه دم مسیح نامیه جان
ز میوه نیست عجب از وفور استعداد
که چون شکوفه شود بیشتر ز برگ عیان
ز بس رطوبت اشیا عجب نباشد اگر
ز موج باد صبا تیر خم شود چو کمان
ورق ز بس که رطوبتپذیر شد ز هوا
رقم به صفحه چو نقشی بود بر آب روان
عجب نباشد در باغ چون طلای مذاب
ز بس تری هوا شعلهگر کند سیلان
میان آتش و آب این زمان که یکرنگی است
ز شعله کی پر پروانه را رسد نقصان؟
درین بهار اگر بودی آتش نمرود
درو نه معجزه بودی دمیدن ریحان
ز تازگی و تری در میانه آتش
نهال دود بود همچو سرو در بستان
ز بس گل از سر هر خار بردمد چه عجب
گل سرشکم اگر بر دمیده از مژگان
ز بیرفیقی کس را چه غم که سایه شخص
ز روح بخشی باد صبا پذیرد جان
ز نم بر آینه زآنسان دمیده سبزه رنگ
که شخص عکس تواند درو شدن پنهان
سحر ز آتش چقماق برق درنگرفت
ز بس به سوخته ابر داد نم باران
مگر چو نوح به کشتی کنیم سیر چمن
که موج شبنم در باغ میکند طوفان
به زور جذبه نسیم گل آیدش به مشام
اگر بود قفس عندلیب از سندان
نشاط خنده گل رخت غصه داد به باد
فکنده شبنم اوراق غم به آب روان
ز ذوق زود شکفتن گل نشاط انگیز
به پای طفره کند طی غنچگی آسان
ز بارنم به زمین سود سینه ناقه ابر
و یا زمین ز نمو شد به ابر دست و عنان
به غنچه درنگرم خون دل خورم که چرا
سری به جیب فرو برده با چنین سامان
طریق درد نهفتن ز غنچه دارم یاد
که هست با دل صد پاره دایما خندان
نسیم گل خبر از نشئه جنون دارد
رفیق گو به گلم بر زند در زندان
به گوشهای چمن از ترانه مستی
به بلبلان نگذارند ناله را مستان
چنان هوای چمن در نهاد بلبل مست
سرشته رغبت پرواز در فضای جهان
که گر کنند پر عندلیب را پریتر
بدون منت زور کمان شود پران
کسی که ناله بلبل شنیده میداند
که جیب گل ز چه رو پاره گشته تا دامان
اسیر کنج قفس باد بلبلی که کند
درین بهار به جز مدح شاه ورد زبان
شهی که عرصه جاهش اگر بپیمایند
به عرض او نرسد ریسمان طول زمان
شهی که خیمه قدرش اگر به پای کنند
به قدر پردهسراییست پهن دشت مکان
شهی که بختش اگر سایه گسترد گردد
به زیر سایه یک پایه شش جهت پنهان
امام مشرق و مغرب که آفتاب بلند
بود به پرتو مهرش چو ذره در جولان
محمدبن علی باقرالعلوم که هست
بلند رایت علمش ستون این ایوان
اگر ز چهره علمش نقاب برخیزد
غبار آینه گردد علوم هر دو جهان
نظیر اوست, مجرد اگر بود خورشید
شبیه اوست, مجسم اگر شود قرآن
ردای دانش او دامن ار بیفشاند
رود به باد فنا گرد حکمت یونان
ز گرد کوچه او از ازل تلبس روح
ز فضل سفره او تا ابد تغذی جان
لباس سایه او گر به بر کند خورشید
به کاینات شب و روز میشود یکسان
اگر فکنده دوشش بر آسمان پوشند
ز نارسایی قامت بهپا کشد دامان
عدم دگر نکند رخنه در سرای وجود
کشد ز حفظ اگر بارهای به گرد جهان
ز وسع مملکتش عرصهایست هفت اقلیم
ز قصر مملکتش غرفهایست نه ایوان
به بحر و بر ز قطاران محملش افلاک
به روز و شب ز اجیران مطبخش ارکان
ز منزلش همه بال و پر ملک روبند
چو خاکروبی صحنش کنند فراشان
سرادقات جلالش به عرصهای نزنند
که در دیار مکانست و در حصار زمان
ز هر طرف به دو انگشت ازو گذاره شود
مربع ار بنشیند به کرسی امکان
هزار سال به قصر جلال او نرسد
فلک چو دیو اگر برپرد تنورهزنان
یقین به کنه جلالش نشان نمییابد
خود به هرزه چه میکند کمان گمان
اگر به بحر کمالش فتد شناور وهم
چو موج پر بدود لیک کم رسد به کران
عدد اگرچه صحیح است لاتناهی وی
چو کسر نصف به حصرش نمیرسد به میان
اگرنه بهر عطای کفش بود هرگز
گهر نبندد دریا و زر نسازد کان
ولی چه منت کان است و بحر, دستی را
که خاک را کند اکسیر و سنگ را مرجان
عطای او به کسی کم رسد اگر باشد
چنانکه از دگران حرص پر کند دامان
سحاب اگر ز کفش مرتفع شود گردد
چو دامن فلک آفاق پر در از باران
ز ریزش کف دُربار او خبر دارد
محیط از آن چو فلک گرد میکند دامان
عطای او نه همین لعل و زر بود به مثل
که این دفینه خاکست و آن ذخیره کان
که تا ابد ز عطایای بحر دانش اوست
همه تلذذ روح و همه تعیش جان
زهی به حسن شیم از جهانیان ممتاز
چو شاخ گل که بود سرفراز در بستان
به وسع حوصله تنها, جهان بار خدای
به قدر مرتبه یک تن, خدایگان جهان
به امتیاز مکارم ز همگنان ممتاز
به انفراد محاسن فرید عالمیان
بهار عدل تو گر سایه بر چمن فکند
ز چهره رنگ نگرداندش نهیب خزان
نسیم لطف تو در باغ اگر گذار کند
شکوفه در رحم شاخ میشود خندان
غبار راه تو با چشم اعتبار کند
همان که با شب دیجور ماه نورافشان
به سایه تو چهسان مشتبه شود خورشید!
کسی به شعله نکردست اشتباه دخان
میان رای تو و نور آفتاب بود
تفاوتی که بود در میان علم و عیان
جهانیان همه اجریخور نصیب تواند
بهخار بن پی گلبن دهند آب روان
سفیدرویتر آید به محشر از طاعت
به آب خاک درت غوطهگر خورد عصیان
هزارساله عبادت ز سر برون نبرد
مخالفان ترا بینصیب از غفران
تمام عمر به یک سجده گربرند به سر
که بیرضای تو, سر میزنند بر سندان
شقاوت از دل دشمن نمیرود به عمل
که سرنوشت نشوید کسی به آب روان
تو لایقی به خلافت ز روی عقل و قیاس
تویی سزای امامت به حجت و برهان
تویی که جابر انصاری از زبان رسول
سلام داده ترا بعد قرنها ز زمان
نه قالب تو کم از روح عیسی مریم
نه ز آستین تو به دست موسی عمران
چو دست معجزه از آستین برون آری
یکیست کار عصای کلیم و چوب شبان
به دست موسی اگر چوب اژدها گردید
شود به امر تو مو بر تن عدو ثعبان
ترا چنان که تویی کوردل اگر نشناخت
ز نقص فطرت شومش بود چه باکت از آن
چو از مشاهده نور عاجز آید کور
به آفتاب درخشان نمیرسد نقصان
خدایگانا, آنی که وصف رتبه تو
نمیتواند کردن خرد به فکر و بیان
که مدح و وصف به قدر شناخت باید کرد
ترا چنانکه تویی خود شناختن نتوان
حواس ظاهر و باطن کجا و طلعت تو
کجاست دیده خفاش و مهر نورافشان
توان به عقل مجرد ترا مشاهده کرد
که درنیاید در ظرف دیده طلعت جان
ولی به عقل نشاید ترا صفت کردن
که در مشاهدهات عقل میشود حیران
ترا ندیده چه گوید؟ چو دید چون گوید؟
که کار گفتن نبود حکایت وجدان
به علم و فضل تو دانستهام ولیک چه سود؟
خدا کند که ببینم ترا به چشم عیان
اگرچه نیست مرا حاصلی به جز تقصیر
اگرچه نیست مرا مایهای به جز نقصان
متاع علم مرا نیست مایه جز سودا
تجارت عملم را نتیجه جز خسران
ولیک مهر تو دارم بس است این عملم
به تست معرفت من مرا بس این عرفان
به فضل تست امیدم, چه کار ازین بهتر
مرا که سود تو باشی دگر چه غم ز زیان
به آب و تاب سخن تاز جمله حیوانات
بود تمیز ذاتی گوهر انسان
معاند تو چو حیوان زبانش الکن باد
متابع تو به وصفت همیشه گرم زبان
تمیز دوست ز دشمن به آب و تاب تو باد
چنانکه در صف خرمهره لؤلؤ و مرجان
در آن زمان که پدر را پسر فراموش است
به یاد خود که ز فیاض خود مکن نسیان
140
0
موضوعمدح امام باقر (علیه السلام)
گریز
شاعرفیاض لاهیجی
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزحضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
ای که چشمت بحرِ لطف و ابروانت گلشن است
موضوعامام باقر (علیه السلام)
عشق آمد و مقابل من دفتری گشود
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام باقر (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
شبیه نور؛ بی پایان خصالِ حضرتِ باقر(علیه السلام)
موضوعامام باقر (علیه السلام)
می نویسم که هدایت شده ام
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام باقر (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
بگو به نور که ماه تمام آمده است
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است
موضوعامام باقر (علیه السلام)
نوری آمد وجودِ من گُم شد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
می نویسم نامِ زیبایِ تو را«آقای عشق»
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
پـر از سـتــارهٔ دانــش شـد آسـمــان دلـت
موضوعامام باقر (علیه السلام)
جلوه میبارد از جمالِ علی
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامیرالمومنین علی (علیه السلام)
پهن شد سفره ی رحمت ، ولی الله آمد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسن مجتبی (علیه السلام)
خواهم امشب باز شیدایی کنم
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام باقر (علیه السلام) | حضرت زهرا (سلام الله علیها) | اماکن شریف | امام سجاد (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام باقر (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
برخیز نگارا که بهار طرب آمد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزاماکن شریف
ماه رجب سلام! که ماه محمّـدی
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزاماکن شریف
سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
دلم پر مى زند امشب براى حضرت باقر
موضوعامام باقر (علیه السلام)
گریزامام باقر (علیه السلام)
وقت عشق است چشم تر بدهید
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | اماکن شریف
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
صدای پای ملائک آید به بیت وحی اند به رفت و آمد
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)
هر چه که دارم دارم از امام
موضوعامام باقر (علیه السلام) | امام باقر (علیه السلام)