به زمستان دلم فصل بهار آمده باز

به زمستان دلم فصل بهار آمده باز
به پریشانی من روحِ قرار آمده باز
به هوای نفسم نفحه ی یار آمده باز
به سرِ دادن جان دار و ندار آمده باز
 
به شب غمزدگان باز سحر می آید
روشنی بخش دل اهل نظر می آید
 
 
کیست این دلشده ای کز همگان دل بِبَرَد
کشتی خسته ی دل را سوی ساحل بِبَرَد
کیست این کعبه ی منظور که حاصل بِبَرَد
او که رونق ز دو صد دلبر کامل بِبَرَد
 
او خود حضرت عشق است و ز خالق آید
فجر روشنگر حق حضرت صادق آید
 
او که طاها برسد بر سر استقبالش
او که گردیده خدایی همه ی احوالش
او که عشق است همیشه همه جا دنبالش
او که شد محورِ توحیدِ خلایق خالش
 
جلوه ی کاملی از صدق و صفا آمده است
مظهرتام خدا جانب ما آمده است
 
باز کن دیده ی دل پنجره ها را بگشا
نام او نغمه کن و حنجره ها را بگشا
ساقیا جام میِ خاطره ها را بگشا
مِی بزن صفحه ای از منظره ها را بگشا
 
تا ببینی که خدای ازلی جلوه گر است
همه ی هیبت زهرا و علی جلوه گر است
 
 
یک مدینه دلِ سرمست به سویش آیند
یک جهان دیده ی دربست به کویش آیند
هر چه میخانه پیِ جام و سبویش آیند
قدسیان هم ز پی آب وضویش آیند 
 
در نمازش خم محراب به پایش خم شد
مست ذکر دو لبش اهل همه عالم شد
 
کیست که دلشده ی این مه جانانه نشد
کیست که جان به رهش بر سر شکرانه نشد
کیست که از سخنش یکسره مستانه نشد
از حدیث لب او عاشق و دیوانه نشد
 
عاشقی جرعه ای از چشمه ی شیدایی اوست
همه ذرات جهان واله ی زیبایی اوست
 
تو همانی که خدا عشق تو را واجب کرد
دین ما مِهر علی بن ابیطالب کرد
مهر رخسار تو را بر همگان غالب کرد
قلب ما را ز پی وصل رخت طالب کرد
 
به لبم نغمه ی دلداری دلبر دارم
مهر تو مذهب عشقی است که باور دارم
 
هستی ام را به سر عشق رخت بگذارم
از همه غیر تو ای وجه خدا بیزارم
نه من از خاک ره تو سر خود بر دارم
نه تو یک لحظه رهایم کنی ای دلدارم
 
تو که دست همه را وقت عطا می گیری
عاقبت روز جزا دست مرا می گیری
 
 
سائل کوی توام میل زیارت دارم
بر سر سینه ببین دست ارادت دارم
از غریبی تو ای دوست چه محنت دارم
به دلم داغ دل از این همه غربت دارم
 
از غریبیِ مزارت به خدا دلگیرم
آخر از غربت دیوار بقیع می میرم 
13
0
موضوعولادت | مدح امام صادق (علیه السلام) | امام صادق (علیه السلام)
گریز
شاعرمحمد مبشری
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت