- صفحه اصلی
- آن کنیزم که در سرای علی
آن کنیزم که در سرای علی
آن کنیزم که در سرای علی
همچو زهرا شدم فنای علی
ریختم عشق را به پای علی
شد همه هستیام فدای علی
کودکانی که پرورانیدم
همه را بر حسین بخشیدم
***
چونکه طفلان من بزرگ شدند
با غم بیکفن بزرگ شدند
با هزاران محن بزرگ شدند
زیر دست حسن بزرگ شدند
دورههای دفاع را دیدند
راه و رسم جهاد فهمیدند
***
داشت مولا از این جهان میرفت
روح پاکش به لامکان میرفت
نمنمک سوی آسمان میرفت
اشک چشمش، چکان چکان میرفت
با اشاره گذاشت نورِ دو عین
دست عباس را به دست حسین
***
گفت ای نور دیده، عباسم
ای تمام امید و احساسم
وی چراغ حرم، گل یاسم
در صف رزم، اَشجع الناسم
همه جا پرتوِ دو عینم باش
کربلا همرهِ حسینم باش
***
شبِ هجران فرا رسید آخر
دلِ شب با برادرانِ دگر
رفت شیر دلاورم به سفر
شد علمدار و ساقی لشگر
در شب غربت و قرارِ حسین
یارِ زینب شد و وقار حسین
***
روز آخر بنا شد آب آرَد
آب بر کودک رباب آرد
از شریعه کمی جواب آرد
یا که تا خیمه درّ ناب آرد
چشمتان روز بَد نبیند وای
غرق خون شد امیر، سر تا پای
***
وای از هجمهها به نخلستان
قطع شد دستها به نخلستان
فرق او شد دوتا به نخلستان
پاره شد مشکها به نخلستان
شد امیدش که ناامید عباس
یاس را دید و شد شهید عباس
***
همه دست بریده را دیدند
یارِ قامت خمیده را دیدند
رنگ و روی پریده را دیدند
گریههای ندیده را دیدند
کمرش خم شد از غمِ سقا
هلهله شد بهپا در آن غوغا
***
چونکه ماه مدینهام برگشت
زینب بیقرینهام برگشت
همرهِ او سکینهام برگشت
علت سوز سینهام برگشت
دخترم بیبرادر آمده بود
قدکمان پیش مادر آمده بود
***
همه موهای او پریشان بود
دلش آتش ز دست عدوان بود
نالههایش عجیب سوزان بود
بین روضه صداش لرزان بود
از اسیری چو کرد شِکوه تمام
گفت از مجلسِ شرابِ شام
***
شرحِ چندین گزاره را میگفت
معجر پاره پاره را میگفت
قصۀ گوشواره را میگفت
بین مَردم نظاره را میگفت
شِکوه از ماجرای هیزی داشت
گریه از تهمت کنیزی داشت