«واحسرتا»! که یافت به من روزگار، دست

«واحسرتا»! که یافت به من روزگار، دست
وز من گرفت، دشمن کافر شعار، دست
 
بی ‌دست و فرقْ منشق و در دیده، تیر کین
دیدی چگونه یافت به من روزگار، دست؟
 
ای پای! استوار بمان بر سر وفا
در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست
 
چون در طریق اوست، چه با اعتبار، پای!
چون شد نثار دوست، چه با افتخار، دست!
 
ناچار سر نَهم به سر زین که کار، زار
گردد، بُوَد ضرور پی کارزار، دست
 
با صورت اوفتم به روی خاکِ رزم‌گاه
زیرا بُوَد ستونِ تنِ هر سوار، دست
 
دادم دو دست تا که بگیرم ز عاصیان
در روز حشر، با مدد کردگار، دست
 
او جای دست، مشک به دندان گرفت و داد
در حفظ آب و آبرو این شاه‌کار، دست
 
«خوشدل»! دو دست در ره یکتا‌خدا چو داد
از چار‌سو بُوَد به سویش، صد هزار دست
27
0
موضوعتاسوعا (شهادت) حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریز
شاعرخوشدل تهرانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیزبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت