کنون راز بشنو ز شاه امم

کنون راز بشنو ز شاه امم
که چون کرد قصد عراق از حرم
 
گذشته بد از ماه شعبان سه روز
که شد روی شه مرز بطحا فروز
 
درآن جایگه بود ماهی چهار
همی بد پرستشگر کردگار
 
ازآن پس که ذیحجه آمد فراز
شه دین زبطحا سفر کرد ساز
 
نفرموده اعمال حج را تمام
به عمره بدل گشت حج امام
 
ازآنرو که بدخواه احمد یزید
که بادش عذاب خدایی مزید
 
سه ده تن فرستاده بد نابکار
نهانی به خونریزی شهریار
 
که تیغی بدان شاه بی کبر ولاف
به خانه برانند گاه طواف
 
زبطحا سفر کرد زانرو امام
که ماند حرم را به جای احترام
 
زذیحجه بگذشت چون هشت روز
بفرمود دارای گیتی فروز
 
که آرند خرگه ز بطحا برون
عماری زند ساربان برهیون
 
پس آنگه یکی خطبه آغاز کرد
خدا را ستایش درآن سازکرد
 
همه یاوران رابرخود نشاند
چنین راز با انجمن بازراند
 
که ای قوم کس را به جان زینهار
نباشد ز تقدیر پروردگار
 
هرآنچ آورد بر سر ازخوب و زشت
نگردد دگرگونه اش سرنوشت
 
اجل کان نبخشد کسی را امان
قلاده است برگردن مردمان
 
چو بسیار سوی نیاکان خویش
ستوده بزرگان و پاکان خویش
 
مرا اشتیاق است ای انجمن
چو یعقوب بر یوسف خویشتن
 
نمود از ازل پاک پروردگار
پی دفن من بقعه ای اختیار
 
که ازبقعه های زمین سربه سر
گرامی تر است آن بردادگر
 
کنم سوی آن بقعه باید شتاب
زفیض شهادت شوم کامیاب
 
فراز آمدم گاه رنج و بلا
به جایی که نامش بود کربلا
 
خبر داده جدم رسول امین
ازآنچ آیدم پیش در آن زمین
 
کنون هر که را شوق جانبازی است
به سر بر هوای سرافرازی است
 
نماید به زودی بسیج سفر
ازاین مرز با من شود رهسپر
 
سحر چون بدین بختی گرم ساز
درخشنده خورشد عماری طراز
 
به فرمان شاهنشه رهنمون
نهادند هودج به پشت هیون
 
چو از ساربانان حدی گشت راست
محمد سراسیمه ازجای خاست
 
بزد دست و جامه به تن بر درید
خروشان به نزد برادر دوید
 
به رخ بر ز جزع تر انگیخت در
نگه داشت بر کف مهار شتر
 
به شه گفت کای زنده جانم ز تو
سرور و شکیب و توانم زتو
 
به درگاهت از ناقه بانگ درای
شنیدم مرا دل برآمد ز جای
 
پریشان دل و مویه ساز آمدم
به سوی تو با صد نیاز آمدم
 
مگر زین سفر باز دارم تو را
ویا درقدم جان سپارم تو را
 
مکن دستم ازدامن خویش دور
مبر از تنم جان و ازدیده نور
 
بدو شاه گفتا: که ای نامور
مرا یادگار از گرامی پدر
 
چو رفتی بدیدم به خواب اندرا
شبانگاه دیدار پیغمبرا
 
مرا گفت: بشتاب وایدر بپای
به آنجا که فرمودت ایزد گرای
 
زمان رحیلت فراز آمده است
به روی تو ما را نیاز آمده است
 
من اینک به امر وی از این دیار
روانم تو بر جا بمان بردبار
 
محمد به ایوان ز درگاه شاه
خرامید ناچار با اشک و آه
118
0
موضوعحرکت از مکه به عراق امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت