پیمبرزاده هستی، شیوه‌ی اعجاز می‌دانی

پیمبرزاده هستی، شیوه‌ی اعجاز می‌دانی 
بگو با علم خود قدری به ما اسرار پنهانی
 
چنان نوری شتابان جاری از اقصای تاریخی
که بخشیدی بیابان را نجات از حجم ویرانی
 
ضریب نور در نوری، حسینی و حسن منسب
احادیث نگاه تو سرآغاز گُل افشانی
 
نمی از قال باقرها میان هر دلی کافی‌ست
که بشکافد دل هر ذره را در هر بیابانی
 
صدایت می‌زنم در خود، امیری ایهاالباقر
صدایت میزنم در دل، به پا کردی چه طوفانی
 
من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که پشت ابر تیره کی شود خورشید زندانی
 
نسیم مهربانی تا وزید از دست‌های تو
بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی
 
علی الظاهر تو کودک بودی اما یک ولی الله
که می‌بردند نامت را حسینی‌ها به حیرانی
 
تو روح عدلی و حقاً توانستی به حرف حق
ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی
 
دلی که بی تو می‌ماند، بیابان است، می‌خشکد
نگاهت نور خورشید است در یک صبح بارانی 
 
گدای کوی تو بودن شرف دارد به اربابی
بیا مسکین! در این خانه که پشت در نمی‌مانی
 
بیا که سفره‌ی احسان در این بیت الکرم پهن است
چه خوانی و چه احسانی، چه روزی فراوانی
 
منم خرده گدایی که کریمی چون تو را دارم  
تو هم آنی که دستم را گرفتی کمتر از آنی
 
پریشانم پریشان هوای آستان تو
زیارت هست پایان دل انگیز پریشانی
40
0
موضوعمدح امام باقر (علیه السلام)
گریز
شاعرمنصوره محمدی مزینان
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت