دید بالای بلندی ازدحام

دید بالای بلندی ازدحام
صد حرامی، دور یک بیتُ‌الحَرام

حمله‌ور، بر کعبه دید اصحاب فیل
دشتی از نمرود گِرد یک خلیل..

کَعب نی‌ها گِرد کعبه، در طواف
سنگ‌ها دارند قصد اعتکاف..

«دیده‌ای تلفیق خون و خاک را؟
بر زمین افتادن افلاک را؟»

دیده‌ای مرگی بدین حَد، باشُکوه؟
دیده‌ای تکیه دهد بر نیزه کوه؟

دیده‌ای پَرپَر، گُل احساس را؟
دیده‌ای یک یاس و، صد‌ها داس را؟

دیده‌ای صد سنگ و یک آیینه را؟
نُو به نُو، صد کینۀ دیرینه را؟..

ماهتابی با شفق، آمیخته‌ست
خون پیشانی به رویش ریخته‌ست..

زخمه‌ها در پردۀ بیداد بود
یک گلو، صد حنجره فریاد بود
__________________________________
دید بالای بلندی، خواهر‌ است
دست او گه بر فلک، گه بر سر است

درد، در دل بود بر لب آه داشت
یا «رسول‌الله» و «یا الله» داشت..

هر دو تن، گویی دو بی‌جان پیکرند
شاهد جان دادن یکدیگرند

در صدای او، ولی جوهر نبود
جوهر گفتار، با خواهر نبود..

در نگاه خود، پیام صبر داشت
کوه را با استواری وا گذاشت

ای امید من برو اینجا مباش
خود نمک بر زخم‌های من مپاش..

رُو به خیمه رهبری آغاز کن
خار، بَر کَن، راه طفلان باز کن

ماه من، منظومه‌ام را کن رَصَد
بوی آتش بر مشامم می‌رسد..

آسمان در شب، پر از اَنجُم شود
در دل شب، قرص ماهم گم شود

جستجوی خویش را دنبال کن
گر نجُستی، روی در گودال کن..

کودکان ما همه دُر‌دانه‌اند
گِرد شمع داغ‌ها پروانه‌اند

بر سر بیمار من تیمار باش
در کنارش کاروان‌سالار باش..
________________________________
هر چه گفتش چشم بربند از حسین
زینب، امّا دل نمی‌کَند از حسین

داشت یک تن بیمِ جان دو امام
گاه در گودال، دل، گه در خیام

زین طرف، بی‌یار، مانده یک غریب
ز آن طرف، بیمار می‌خواهد طبیب

مرغ دل، گه در حرم، پَر می‌کشید
گه به سوی قتلگه، سر می‌کشید..

بود زینب، مُحرِمِ حجّ وفا
گه به سوی مَروه، گاهی در صفا

زیر پایش دید می‌لرزد زمین
رنگ گردون، همچو روی شرمگین..

آب‌ها، گویی تلاطُم می‌کنند
بادها هم، راه خود گم می‌کنند

جامه گردون در خُم نیلی زند
خود به روی خود، شفق سیلی زند

ز آسمان، خورشید باشد جلوه‌گر
یا که داغی را نهاده بر جگر؟..

رنگ از مهتابِ روی او پرید
بوی پرپر گشتن گُل را شنید

عشق، کوه صبر را از جای کَند
رفت سوی مجمر آتش، سپند

پای از ره ماند، امّا دل دواند
بر زمین چون سایه، خود را می‌کشاند..

با تن بی‌جان، سوی جانانه رفت
شمع، سوسو می‌زد و پروانه رفت..

آمد و دید از عِناد قوم کین
گوشوار عرش، بر روی زمین..

بانگ زد: آیین مهمانی‌ست این؟
کافران! رسم مسلمانی‌ست این؟..

آه ای نفرین بی‌حد، بر شما
نیست آیا یک مسلمان در شما؟

این گلو را مصطفی بوسیده‌ست
صد گُل از گلبرگ رویش چیده‌ست..

دیدۀ او،‌ مشعل اُمّ‌القُرا‌ست
سینۀ او، لوح محفوظ خداست

سرخ بود این گُل، که بر آن رنگ زد؟
کی به یک آیینه، صد‌ها سنگ زد؟

این شَفَق‌رخسار، ماه زینب است
کعبۀ دل، قبله‌گاه زینب است..

از لبش دارد حیات، آب حیات
دست هَستی خواهد از دستش برات..
________________________________
دیده‌ای در پیش چشم خواهری
خنجری و، قاتلی و، حنجری؟..

دیده‌ای روی حریر، الماس را؟
دیده‌ای داسی نبُرّد یاس را؟..

خواهر از این سو و از آن سو، عدو
بود یک خنجر، به روی دو گلو

گر چه او را طاقت دیدن نبود
هم‌چنان‌ وحی،‌ آمد از بالا فرود

لیک با او هاله‌ای از نور بود
چشم خفّاشان به رویش کور بود

از خدای عشق، نیرو می‌گرفت
صبر، زیر بازوی او می‌گرفت

پیکر بی‌جان خود را می‌کشاند
می‌فتاد و عشق او را می‌دواند

تا حسین از عزم او آگاه شد
صحنه بیش از زخم‌ها، جانکاه شد

گفت، ای همسَنگر من خواهرم
ای تو ناموس خدا رُو در حرم..

باز سوی خیمه‌ها پیمود راه
ای قلم برگرد سوی خیمه‌گاه..

بس زبان افصح اینجا لال شد
کسی چه می‌داند چه در گودال شد..

هر قلم اینجا شکسته بهتر‌ است
جز لبان عشق، بسته بهتر‌ است
____________________________________
نِی توان دارد زبان، بر گفتنش
نِی دلی را طاقت بشنفتنش..

آیه‌های عاشقی تفسیر شد
خنجری با حنجری درگیر شد..

باغ را عطر خدا پُر کرده بود
کربلا را دو صدا پر کرده بود

خواهری گفتا: به قربان سرت
بانویی گفتا: بمیرد مادرت

آسمانا، گریه سر کن بر زمین
«سر بریدند آسمان را در زمین»

134
0
موضوععاشورا | مناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا | مناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا | مناجات با امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | حضرت زینب (سلام الله علیها) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرعلی انسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه,مناجات
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت