در زیر آفتاب مبر آن جمال را

در زیر آفتاب مبر آن جمال را
با کس معامله منما آن جلال را

گفتی که هست، آمدم و آب هم نبود
از اصغرت بترس و بکش احتمال را

قدری صلاحدید مرا هم محل بده
با قتل من مخواه ز ایزد کمال را

هی دست می‌کشی به گلویت برای چه؟
دست از گلو بکش که نپرسم سؤال را

اصلاً برو به سوی یمن ای عقیق من
زیر رکاب، حیف مکن آن جمال را

این هفته قبل رفتن خود، کن کفن مرا
من بی تو طی نمی‌کنم این ماه و سال را

بادی وزید و خاک سر معجرم نشست
آخر اسیر می‌شوم این کهنه فال را

یحیی مگر چه داشت که هی یاد می‌کنی
آن طشت و تیغ و خون شهید زلال را

آخر من از روال تو دیوانه می‌شوم
بال عروج بستی و دادی مجال را

با تیغ حرف می‌زنی و بر دلم شرر
من نیز می‌دهم به فلک اشتعال را

چون گریه سرکش است لجامش نمی‌کنند
طفلان رها کنند متاع محال را

104
0
موضوعورود به کربلا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمحمد سهرابی
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت