علت غائی بر کون و مکان دانی کیست

علت غائی بر کون و مکان دانی کیست
سبب خلقت پیدا و نهان دانی کیست

جان پنهان شده درجسم جهان دانی کیست
نقطۀ دایرۀ رفعت و شان دانی کیست

فاطمه مظهر اجلال خدا جل جلال

فاطمه عصمت کل کنز خفی ازلی
فاطمه عالمه از حق بخفی و بجلی

فاطمه روح نبی همسر و همتای ولی
فاطمه عالیه ای کش نبد ار زوج علی

فرد و بی مثل بدانگونه که حیّ متعال

کاف و نون کافش کاف کرم فاطمه بود
نون آن حرف نخست از نعم فاطمه بود

نفخۀ صور در آدم ز دم فاطمه بود
گل آدم ز تراب قدم فاطمه بود

ورنه آدم شدنش تا به ابد بود محال

طا یر وهم که از منظر عنقا گذرد
به یکی پر زدن از گنبد خضرا گذرد

کی به کاخ شرف زهرۀ زهرا گذرد
بلکه جبریل اگر خواست بدانجا گذرد

همچو پروانه ازاو پاک بسوزد پروبا ل

گر چه خلقان حرمی گشته کِنشتی نشوند
دور از نیکی و نزدیک به زشتی نشوند

باز غرقند اگر داخل کشتی نشوند
معترف تا که نگردند بهشتی نشوند

به کنیزی وغلامیش چه نسوان چه رجال

 مهراو بهردل هالک وناجی است محک
آن به دل گیرکه من اعرض عنها فهلک

هست خاک قدمش سرمۀ چشمان ملک
تا به خاک ره آن بدر زند بوسه فلک

قامت خویش کمان ساخته مانند هلال

ای تو را آسیه و مریم و هاجر حوّا
خادمه درپی کسب شرف وشان به سرا

در مدیح تو همین بس بود ای سرّ خدا
کابتدا نام تو فرمود ز اصحا ب کسا

از خداوند ملائک چو نمودند سوال

خواندن واجبت ار خود نبود امکانم
یعنی ار کفر بود اینکه خدایت خوانم

کافرم گر ز خدا ، بنده جدایت دانم
چه توان گفت که در وصف تو من حیرانم

ای خدا را نظر و جلوه ومرآت وجمال

با چنین جاه وشرف ای شده مات توعقول
قصد آزار تو کردند چرا قوم جهول

وان سفارش که بحق تو همی کرد رسول
رفتشان سر بسر از یاد و نمودند قبول

بهر خود قهر خدا خشم نبی سوء مآ ل

خوب گشتند پس از مرگ پدر دلجویت
که زدند امت دون سیلی کین بر رویت

بشکستند گه از تختۀ در پهلویت
زان تطاول که چرا خست عدو بازویت

چون دهم شرح که دل خون بود و ناطقه لال

بردر خانه ات ای خاک درت عرش علا
آه کافروخت عدو آتشی آنسان بملا

که نهانی شررش رفت سوی کرببلا
سوخت خرگاه شه تشنه دل اهل ولا

ساخت سرگشتۀ صحرا ز شه دین اطفال

گفت راوی که چو زد آتش بیداد علم
سوخت از آل خلیل آتش نمرود خیم

دست بردند به تاراج حرم اهل ستم
سر نهادند به صحرا همه اطفا ل حرم

چون ز صیاد گریزان شده در دشت غزال

دامن دختری افروخته دیدم ز جفا
تا که خاموش کنم تاختم او را به قفا

ایستاد و ز ادب کرد سلام و به نوا
گفت ای شیخ یتیمم من و از بهر خدا

رحم کن بر من و برگرد مرا از دنبا ل

گفتمش صبر کن اندیشه مده بر دل راه
تا خلا صت کنم از شعلۀ آتش تف آه

دید چون مهر زمن رفت فغا نش بر ماه
گفت ا ی شیخ ز راه نجفم کن آگاه

تابرم نزد علی شکوه ازاین اهل ضلال

گویم ای جدّ گرامی بنگر حا ل حسین
کشته احباب نگر دربدر اطفا ل حسین

بین که ننمود کسی رحم براحوال حسین
بین که بردند به غارت همه اموال حسین

بعدازاین تا چه نمایند به یک مشت عیال

آه کز گردش گردون ستم قوم شریر
عترت پاک پیمبر همه گشتند اسیر

بستشان خصم دغا در رسن ودر زنجیر
به سوی شام برفتند و ازاین غصه صغیر

دیده از اشک کند روز و شبان مالامال

25
0
موضوعهجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | مدح حضرت زهرا (سلام الله علیها) | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرصغیر اصفهانی (ره)
قالبمسمط
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی

حاج اکبر مولایی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت