دست هایش پُر از تمنّا بود

دست هایش پُر از تمنّا بود
چشم هایش , شبیهِ دریا بود
 
دست در دستِ مادرش میرفت
به همان جا که اوجِ معنا بود
 
ساعتِ هشت , وقتِ رفتن به…
سوی دارُالشِّفای دنیا بود
 
ساعتِ هشت شد , صدای سوت
خطِّ آهن , شروعِ رویا بود
 
سخت , فکرِ مریضیِ مادر…
گوشه ی پنجره کمی وا بود
 
باد میزد به صورتش… میگفت:
کاش بابای من هم اینجا بود
 
چشمِ او گرمِ خواب شد , امّا…
ذهنش , انگار در تقلا بود
 
آه… خوابش , چه خوابِ سختی بود
دائما فکرِ صبحِ فردا بود…
 
میرود رفته رفته تا مشهد
باز هم میهمانِ آقا بود…
 
چشم بَر هم زد و کمی بعدش
دربِ بابُ الجواد , تنها بود
 
السّلام ای امامِ خوبی ها
غرق , در لذتِ تماشا بود
 
تار میدید صحن و گنبد را
اشک , بر گونه هاش پیدا بود
 
ریسه های چراغ و گلباران ,
همه جا غرقِ شور و غوغا بود
 
تازه فهمید ماجرا از چیست…
روزِ میلادِ عشقِ زهرا بود
 
اشک هایش شدیدتر میشد ,
وسطِ سینه اش چه بَلوا بود…
 
روی خاکِ حَرَم نشست و گفت…
روی خاکی که عرشِ والا بود:
 
عیدی ام را شما بده آقا…
مادرم را , شفا بده آقا…
105
0
موضوعولادت امام رضا (علیه السلام)
گریز
شاعرپوریا باقری
قالبترکیب بند
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت