کنون ازمن ای شاه پوزش پذیر

کنون ازمن ای شاه پوزش پذیر
کرم کن به کار گذشته مگیر
 
بدو گفت شاه جهان ای پلید
چو تو بیحیا چشم گیتی ندید
 
همانا ندانی که را کشته ای
به خون که تیغ خود آغشته ای
 
گمانت که کشتی تنی از عرب
و یا، بنده ای پست نام و نسب
 
چنان دان که کشتی جهانرا همه
ز قتل جگر گوشه ی فاطمه (سلام الله علیها)
 
بکشتی نبی و علی (علیه السلام) با حسن (علیه السلام)
همان فاطمه (علیها السلام) بانوی ممتحن
 
به صورت اگر بد شه کربلا
به معنی بدی خونش خون خدا
 
بریزی زکین خون پروردگار
بخواهی دهی خونبها شرم دار
 
رهایی از این داوری کی توان
مگر کشتگان را ببخشی روان
 
ز گفتار شهزاده شد شرمسار
مر آن دشمن پاک پروردگار
 
فرو ماند و پاسخ نگفت آن شریر
سرافکند از شرمساری به زیر
 
سپس گفت تا اشتران بی شمار
بیارند با هودج زرنگار
 
که تا کاروان اسیران غم
ببندند احرام سوی حرم
 
چو زینب (سلام الله علیها) از این کارشد با خبر
فرستاد پیغام زی بد گهر
 
که با هودج و محمل زرنگار
اسیران و غمدیده گان را چه کار
 
کسی را که شد کشته سالار ای دریغ
که برمن بود بدتر از زخم تیغ
 
چو بشنید این گفت پوشش سیاه
به محمل فکندند آن دین تباه
 
وزان پس سیه روی مرد شریر
به بر خواند نعمان پور بشیر
 
که بود آن خردمند پاکیزه دین
ز یاران خاص رسول امین
 
بدو گفت بادختران بتول (سلام الله علیها)
از ایدر برو تا به قبر رسول (صل الله علیه و آله)
 
ببر نیز همراه با خویشتن
گروهی سواران شمشیر زن
 
تو و آن سواران همه بنده وار
بدیشان بباشید خدمتگزار
 
روان گشت نعمان به فرمان و زود
همه کار رفتن فراهم نمود
 
هیونان چو گشتند یکسر قطار
سرکاروان خواهر شهریار
 
به کوی آمد از پرده با اشک و آه
چو دود دلش رخت و برگش سیاه
 
به دنبال وی کاروان ستم
بمحمل نشستند با درد و غم
 
به پیش سپه رفت نعمان براه
درفشی بکف پرچم آن سیاه
 
ز دنبال او مویه گر کاروان
حدی خوان به بانک عزا ساربان
 
جرس بانک ماتم چو بنیاد کرد
چو غمدیده گان چرخ فریاد کرد
 
پر از ناله شد هفت کاخ سپهر
سیه گشت از گرد غم روی مهر
 
شدند اهل آن بارگاه اشکبار
که غم را دران هیچگه نیست بار
 
سپردند زنیسان چو یکچند راه
به نعمان چنین گفت فرخنده شاه
 
ببرکاروان را بدان سر زمین
که شد کشته آنجا شهنشاه دین
 
که بوسیم آن تربت پاک را
گل آریم از اشک آن خاک را
 
بگویم به شه درد دیرینه را
ز اندوه سازم تهی سینه را
 
به فرمان سلطان دین پیر راد
سوی وادی کربلا رو نهاد
 
همی رفت با کاروان حرم
سر و روی پرگرد زار و دژم
 
وزان سو ز انصار پیری گزین
که بد نام او جابر پاکدین
 
پی طوف آن مرقد مشکبار
سوی کربلا شد ز یثرب دیار
 
به روزیکه بد اربعین امام
رسید اندران دشت آن نیکنام
 
نخستین به آیین حجاج مرد
به آب فرات اندرون غسل کرد
 
سپس بست احرام و برداشت گام
سوی تربت سبط خیرالانام
 
به همراه وی قومی از بستگان
که بودند او را ز پیوستگان
 
فرستاد برشه سلام و درود
برآن خاک، سیلی ز مژگان گشود
 
بیفکند خود را برآن قبر پاک
بمالید روی و جبین را به خاک
 
همی راز دل گفت و بگریست زار
به گرد اندرش بستگان سوگوار
 
به ناگاه برخاست بانک درای
رسیدند آل رسول خدای
 
چو دیدند آن تربت تابناک
فکندند خود را ز محمل به خاک
 
چو شد با خبر جابر پاک دین
بیامد بر سیدالساجدین
 
ببوسید او را هلال رکاب
فرو ریخت از دیدگان خون ناب
 
ز درد درون ناله بنیاد کرد
زشاه شهیدان همی یاد کرد
 
شهنشاه بیمار بنواختش
فرود آمد و پیش بشناختش
 
بفرمود تا از بر آن مزار
رود مرد بیگانه بریک کنار
 
چو شد جا ز بیگانه پرداخته
لوای عزا گشت افراخته
 
چگویم که از غم درآن پهندشت
به آل نبی آن زمان چون گذشت
 
خروشان و جوشان پریشیده موی
سوی تربت شه نهادند روی
 
ز ماتم به سر بر فشاندند خاک
به جیب صبوری فکندند چاک
 
چنان خاست زان بیکسان غلغله
که افتاد در آسمان و لوله
 
ز افغان آن قوم اندوهگین
گرستند جنبندگان زمین
 
ز ماهی به دریا ز مرغ از هوا
برآمد دران دشت چون نی نوا
 
ز دود عزا شد زمانه سیاه
هوا تنگ گردید ز انبوه آه
 
همی هر کسی ناله میکرد زار
ز بهر شهیدی چو نالان هزار
 
زانده دل زینب (سلام الله علیها) آمد به جوش
کشید از جگر همچو دریا خروش
 
نقاب از رخ روز آسا گشود
برآن موی شبگون پریشان نمود
 
دو رخ بر خراشید و پاشید خون
برآن تربت پاک و شد لعلگون
 
به زاری همی گفت ای شاه من
غمت تا دم مرگ همراه من
 
برآور سر از تربت لعلفام
که آوردمت ارمغانی ز شام
 
بیاوردم ای داور رهنمون
دلی خسته و پیکری نیلگون
 
نپرسی پس از تو به ما چون گذشت
که دانی دراز است این سرگذشت
 
بگویم گر از کوفه و شهر شام
نگردد همی تا به محشر تمام
 
مرا این همه رنج و محنت که بود
ستم ها که رفت از سپهر کبود
 
نبود آنچنان سخت کز پیکرت
جدا کرد دشمن غمین خواهرت
 
نهشتش بماند به پیشت دمی
نهد زخم های تو را مرهمی
 
دریغ ای برادر درین تیره خاک
چسان خفته ای با تن چاک چاک
 
تنی را که از شهپر جبرییل
بدی پیرهن، غسلش را سلسبیل
 
چه آمد برو اندر آن آفتاب
که برنای خشکیده اش ریخت آب؟
 
که شست و کفن کرد در خاک کرد
که در ماتمش پیرهن چاک کرد؟
 
نه مادر به سر بودت ای شهریار
نه خواهر که جسمت کنند استوار
 
چه گویم من ای شه کجا بد سرت
که چشمت ببندد مگر مادرت
 
سرت بود با خواهرت همسفر
که بینی مر او را چه آید به سر
 
چو بودی تو ای شاه و دیدی مرا
همان به که کوته کنم ماجرا
 
بسی گفت ازینگونه تا شد زهوش
چو آن بانوی نوحه گر شد خموش
 
دگر بانوان مویه کردند سر
یکی بر پدر آن دگر بر پسر
 
چو ازکار ماتم بپرداختند
سوی یثرب آهنگ ره ساختند
 
مدار جهان سیدالساجدین
به پیوست با تن، سر شاه دین
 
وزان پس به تن ها سر یاوران
به پیوست و شد سوی یثرب روان
 
دل اندر بر شاه و دیده به راه
برفتند با بارها اشک و آه
 
به هر جا شترها نهادند پای
شد از آب چشم زنان چشمه زای
117
0
موضوعاربعین و بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) و جابر | تدفين پيكرهاي مقدس شهيدان كربلا | بازگشت کاروان به مدینه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | خروج از کربلا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت