نوبت عشق است و کاروبار حرام است

نوبت عشق است و کاروبار حرام است
هرچه بجز گفتن از نگار حرام است
جبر تو گر هست اختیار حرام است
محضر خورشید سایه سار حرام است
 
گم شده در جاده ایم راهنما باش
حضرت هادی بفکر این فقرا باش
 
وقت گذر نور باش رهگذران را
باز بدستت بگیر نبض زمان را
جان بده با یک حدیث پیر و جوان را
پرکن از ایمان دوباره گوش اذان را
 
ای همه ی آفتاب ها لب بامت
مومن و کافر همه فدای مرامت
 
دست تو حاتم ز هر فقیر و گدا ساخت
حرکت نعلین تو زخاک طلا ساخت
پیچش عمامه ات ز عرش نما ساخت
برد هرآنکس که قبله سمت شما ساخت
 
ذکرتو بر دردها دواست همیشه
کعبه حجاج سامراست همیشه
 
ما سروسامان نداشتیم تو دادی
مرهم و درمان نداشتیم تو دادی
شوق کریمان نداشتیم تو دادی
میل بقرآن نداشتیم تو دادی
 
پربه هوای تو میزنیم چه بهتر
پوزه بپای تو میزنیم چه بهتر
 
از قِبَل جامعه قرار گرفتیم
خط به خطش حس افتخار گرفتیم
شیعه آقا شدیم عیار گرفتیم
راه بسوی همین دیار گرفتیم
 
اسم تو آمد که زیر و رو شده حالم
خانه ی امنت شده ست قبله عالم
 
درشب تاریک نور ماه مرا کشت
دیدن این صحن و بارگاه مرا کشت
خلوتی سُرِّ مَن راه مرا کشت
گریه زوار زا به راه مرا کشت
 
آنقدر اینجا عطای تو شده معروف
بین گدایان گدای تو شده معروف
 
تابه ابد در دلت عزای حسین است
گریه هرروزه ات برای حسین است
چشم ترت وقف روضه های حسین است
مرهم درد تو کربلای حسین است
 
هرکه به سوی تو التماس دعا داشت
چشم تر تو نظر به کرببلا داشت
 
جد غریبت به زیر تیغ و سنان بود
برجگرش داغ مرگ تازه جوان بود
هم بدنش در حصار نیزه زنان بود
هم که نگاهش سوی خیام زنان بود
 
از دهنش گرچه یاغیاث شنیدند
زنده جاوید را به نیزه کشیدند
109
0
موضوعمدح امام هادی (علیه السلام)
گریزمصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرسید پوریا هاشمی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت