نمود تا به سنان از جفا سنان سر تو

نمود تا به سنان از جفا سنان سر تو 
اسیر ظلم و ستم شد سکینه دختر 
 
تو هنوز روی من خسته جان بود نیلی 
ز دست شمر لعین بس که خورده‌ام سیلی 
 
پدر ز بعد تو بر من کسی جواب نداد 
ز روی مهر کسی بر سکینه آب نداد 
 
ستمگری ز جفا خواست خوار و زار مرا 
دواند پای پیاده به روی خار مرا
 
هنوز پای من زار پر آبله است 
هنوز گردن من جای بند سلسله است 
 
شبی که وارد شام خراب گردیدم 
گرسنه تا به سحر روی خاک خوابیدم 
 
به شهر شام نبود ای پدر مسلمانی 
که بهرم آورد از مهر لقمه نانی 
 
پس از مشقت ره با دل فکار و غمین 
شدیم چون ز جفای فلک خرابه نشین
 
یزید بهر خود آن روز بزم عیشی چید 
تمامی اسرا را به بزم خود طلبید 
 
من ستم زده بودم به پیش زینب تو 
که زد یزید لعین چوب کینه بر لب تو 
 
ندانم از دل جودی کز این الم چون شد 
جز اینکه در غمت ای شاه تشنه لب خون شد
20
0
موضوعاربعین و بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) و جابر امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت