مدهوشم و سرمست ز مینای غم و رنج

مدهوشم و سرمست ز مینای غم و رنج
گلگون شده زان باده ی نابم رخ نارنج
افتاده ام از اسب در این عرصه شطرنج
بنگر که : سر و کتف و دل و ساعد و آرنج
 
رفت از نظرم در هوس روی تو هر پنج
 
ای شاه مرا کرده غلام تو خداوند
گر سر برود نگسلم از بندگیت بند
هرگز نروم از سر پیمان بتو سوگند
گو : مکنت و ملک و حرم و خانه و فرزند
 
گردند فدای سر گیسوی تو هر پنج
 
ای پایه ی عرش از نفس گرم تو قائم
سر درخط فرمان تو ذرات عوالم
مخدوم توئی در دو جهان ما همه خادم
مفتی و فقیه و ثقه و عارف و عالم
 
جاروب کش مسند سکوی تو هر پنج
 
در مکتب تعلیم طریقت تویی استاد
از فیض تو یابند خلایق همه ارشاد
هرگز چو تو فرزانه ندارد دو جهان یاد
روح و ملک وآدمی و جن و پریزاد
 
شاگرد دبستان سر کوی تو هر پنج
 
تا سرزند از خا ک سیه لاله و سنبل
بر دامن لطف تو زند چنگ توسل
بی اذن تو قمری نکند شوق تغزل
آئینه و شمع و گل و پروانه و بلبل
 
ساغرکش میخانه ی یا هوی تو هر پنج
 
ای مایه ی مجد و شرف دوده ی آدم
از تست جلال و حشم آدم و عالم
نبود دو جهان قیمت یک موت مسلم
جنات و قصور و غرف و کوثر و زمزم
 
بوسند در دولت مینوی تو هر پنج
 
ای کعبه جان قبله ی دل مهبط ارشاد
معموره ی اسلام ز ایثار توآباد
متروک و خراب از کرمت خانه بیداد
سلطان و غلام وخدم و بنده وآزاد
 
در سجده به پیش خم ابروی تو هر پنج
 
عرش ملکوت است تو را مسند اجلاس
دارند ملا یک در درگاه تو را پاس
تنها نه جبین ساست بدرگاه تو عباس
عیسی و کلیم و خضر و یونس و الیاس
 
سایند جبین بر در مشکوی تو هر پنج
 
ای خاک درت سرمه ی چشم مه و خورشید
تنها نه منم در طلب دولت جاوید
ذرات جهانند در این خواهش و امید
شمس و قمر و مشتری و زهره و ناهید
 
هستند چو بنده به تکا پوی تو هر پنج
 
جان برکفم از عشق تو ای مظهر لولاک
وی فیض وجودت سبب خلقت افلاک
عباس کجا،کی کند از کشته شدن باک
این دست و سر و سینه و چشم و تن صدچاک
 
بالله که نیرزند به یک موی تو هر پنج
 
ای رشگ همه هستی عالم به کمالات
آدم، به ملک از تو کند فخر و مباهات
جاوید ز جانبازی تو جمله آیات
انجیل و زبور و صحف و مصحف و تورات
 
هستند به تلویح ثنا گوی تو هر پنج
 
هرچند ز ده آه درون خیمه به گردون
وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خون
لیک آب همه عالم امکان به تو مرهون
جیحون و فرات و ارس و دجله و کارون
 
مخمور عطشناک لب جوی تو هر پنج
 
ای کون ومکان بر کرم و لطف تو محتاج
آنرا که نهادی به سر از مکرمتت تاج
از جور عدو گشت به تیر ستم آماج
مشگ و علم و جان و دل و دیده به تاراج
 
رفت از سر شوق رخ نیکوی تو هر پنج
 
ای مرغ ملک بال در این دشت بلاخیز
افتاده ام از جور سپاه شرر انگیز
آماده و در دست همه حربه ی خونریز
تیغ و سه­پر و نیزه وگرز و تبر تیز
 
اندر صدد صید پرستوی تو هر پنج
 
کی می سزد از همچو منی وصف تو مولا
فیضی برد از مهر فلک شب­پره حاشا
وامانده در این مرحله شب خیز نه تنها
حَسان و جَریر، َاصمَعی واَخطَل و اَعشا
 
قاصر زمدیح صفت وخوی تو هر پنج
150
0
موضوعمدح امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزتاسوعا (شهادت) حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | مدح حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
شاعرعباس شبخیز قراملکی (شبخیز)
قالبمسمط
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت