شادی و غم باز توام در جهان برپاستی

شادی و غم باز توام در جهان برپاستی
چیست این شادی که سوگ غم از برپاستی
 
شش جهت خندان و گریان نه فلک محزون و شاد
رنج و راحت آشکار از اسفل و اعلاستی
 
این بهار شادمانی از خزان دارد نشان
آب و آتش جمع پنداری به هم یک جاستی
 
در تفکر هر چه عاقل اندرین صحرا بود
در تحریر هر چه مجنون اندرین بیداستی
 
تا چه حادث مر قضا را اندرین شورش بود
تا چه باعث مرقدرا اندرین غوغاستی
 
در شکایت گویی از هر ذبیحا هاجریست
در کراهت مریمی از زادان عیساستی
 
هیچ دانی این اشارت از کدامین مولد است
یا از این صورت چه اندر خاطر معناستی
 
لب معطر سازم از گفتار و گویم آشکار
عید مولود عزیز سید بطحاستی
 
قره العین بتول و مصطفی یعنی حسین
آنکه در طومار خلقت اولین انشاستی
 
آنکه از فیض ظهور نور روی انورش
تا ابد روشن چراغ دوده طاهاستی
 
آنکه تا لعیای حورا گشت به روی قابله
مفتخر از حوریان در جنه الماواستی
 
گر نبودی مقصد و مقصود ایجاد دو کون
کلک قدرت صورت امکان نمی‌آراستی
 
جلوه‌گر در صورت امکان نکردی ذات او
فرق ممکن درک واجب از میان برخاستی
 
سینه پاکش کنوز علم علام الغیوب
قلب پاکش مخزن اسرار ما اوحی‌ستی
 
نسبت ذاتش به اشیاء ذره است و آفِتاب
کز شعاع شمس یعنی ذره پابرجاستی
 
ذات پاکش ذات حق را مظهر و مظهر بود
زانکه اندر نفی لاخود قائل الاستی
 
واجبش خواندن نشاید بل ز فرط اتحاد
آنچنان ماند که گویی واحد یکتاستی
 
سایه را نتوان که گویی آفتاب انور است
بلکه بود وی گواه بیضه بیضاستی
 
اسم نار از فعل ناریت مسمی شد به نار
تا چه از اسم و مسمی فرق در اشیاستی
 
بس بود بهتر موثر دیدن آثار او
آب دریا در سبو خود شاهد دریاستی
 
کیست یا رب این حسین کز یاد نام نامیش
چشمه هر چشم طوفان‌زا و خون پالاستی
 
گر بود عشرت و گر شادی که دایم در نظر
دوستانش را زوال روز عاشوراستی
 
بی‌کسی‌هایش چو در خاطر مجسم می‌شود
گویی اندر گفتگو با لشگر اعدادستی
 
از پی اتمام حجت کرد روبر ابن سعد
دید چون در کشتنش از هر طوف غوغاستی
 
کی ستمگر آن حسینم من که جد اطهرم
احمد مرسل شفیع محشر کبراستی
 
آن حسینم من که بابم حیدر صفدر بود
مادر نیک اختر من زهره زهراستی
 
آن حسینم من که موجود از طفیل جود من
جنت و حور و قصور و کوثر و طوبی‌ستی
 
آن حسینم من که موجود از طفیل جود من
جنت و حور و قصور و کوثر و طوبی‌ستی
 
آن حسینم من که جبریل امین در خدمتم
سربلند از ساکنان عالم بالاستی
 
آن حسینم کز شرف قنداقه‌ام در عهد مهد
بر سر بال ملک راه فلک پوپاستی
 
این زمان چون شد که آهم از شرار تشنگی
شعله افروز از زمین تا گنبد خضر استی
 
آخر ای ظالم من بی‌کس که کافر نیستم
ظلم بر هر کس که بی‌کس شد دگر بی‌جاستی
 
مردم از تاب عطش ز آبی مرا احیا کنید
از شما گر یک مسلمان اندرین صحراستی
 
این منم اندر بیابان با همین مستی عیال
این ستمها کی روا بر یک تن تنهاستی
 
از برای کشتنم داغ علی اکبر بس است
تا قیامت حسرت داغش بدل برجاستی
 
ای لعینان آب عالم را اگر قسمت کنند
قطره آبی روا اندر جهان بر مهاستی
 
هیچکس باور ندارد در جهان گر بشنود
تشنه لب شاهی قتیل اندر لب دریاستی
 
راضیم با این همه جور و جفای کوفیان
لیک دارم خواهشی کو گفتنش اولاستی
 
پای مگذارید اندر خیمه‌ام تا زنده‌ام
گر شما را از حریم من سر یغماستی
 
(صامتا) دیگر چرا در انتظار محشری
هر دم از نو محشری از شعر نو برپاستی
93
0
موضوعولادت | مدح امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمیرزا محمد باقر صامت بروجردی
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح,روضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت