- صفحه اصلی
- ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
لینک
https://ayohalmazloom.com/p-344637
ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
ندانم چه سازد کسی با تو کافر
ادای ترا غمزه سرخیل غارت
نگاه ترا فتنه پامال لشکر
بلا محو آن کنج چشم مشوش
اجل واله آن نگاه محیر
شهادت زه آن کمال مقوس
سعادت خم آن کمند معنبر
ز هر جنبش ابروت در تصور
رموزات غیبی درآید مصور
خرد گم در اندیشه آن دهان شد
ندانم چه داری درین نکته مضمر
چو حرف میان تو در نامه آرم
قلم گم کند جاده خط مسطر
بگو چون ننالد به خود آن دلی کو
نشیند در او تیر ناز تو تا پر
فراخ است دامان عیشی که گیرد
ترا یک نفس چون کمر تنگ در بر
به دور رخت شاخ گل در گلستان
سراسر گل زردرویی دهد بر
به عهد قدت در چمن بیتکلف
خجالت بود جمله بار صنوبر
خرامی به خاک شهیدان خود کن
که تا وارهیم از تمنای محشر
اسیری که محتاج لطف تو باشد
سزد گر نشیند ز عالم توانگر
به اقبال خاری چه گلها که چیند
مسلمانی من به عهد تو کافر
چه لذت ز اندیشه حور کس را
که نگرفته باشد ترا تنگ دربر
زدی تیرم آسان و دانم که مشکل
کبابی توان خورد ازین صید لاغر
من آن مرغ زارم که از ناتوانی
به گوشی نزد نالهام حلقه دربر
گهی در هوای قفس میکنم جان
گهی در فضای نفس میزنم پر
مینداز در نالهام گوش خواهش
که بر سفره من کبابست اخگر
نفس برنمیآرم از گرد کلفت
که آهم کند خاک در چشم اختر
اگر خاطرم دامنی برفشاند
نگردد دگر جیب مشرق منور
به بال و پر ناله خواهم پریدن
شود گر سبکباری ضعف یاور
یکی بر سر این نه ایوان برآیم
درین خانه تا کی نشینم مکرر
سبکروحی من نسیم بهارست
که بر خار بن گر وزد گل دهد بر
سر و برگ آمیزش کس ندارم
زنم موج در خویش چون آب گوهر
به یار سفر کرده من که گوید
که ای چشم غربت ز رویت منور
تو چون شعله تا از سرم پاکشیدی
نشاندی به خاکسترم همچو اخگر
ترا ساخت غربت مرا سوخت دوری
تویی گل به دامن منم خاک بر سر
تو زودم فراموش کردی ولیکن
خیال تو نام مرا دارد از بر
ترا بر زبان قلم نایم اما
غمت کرده نام مرا زیب دفتر
چه درسم که ناخوانده گشتم فرامش
چه نامم که نابرده گشتم مکرر
چو در نامه حال دل خود نویسم
فشانم کف خون به بال کبوتر
منم بیتو دامن فشانده به ساقی
منم بیتو دل برگرفته ز ساغر
کسی را که یاری نباشد به دامن
کشد دردسر گر نهد لب به کوثر
نهال طرب بیتو در باغ خاطر
درختی است پژمرده بیبرگ و بیبر
چرا دل نباشد مرا بیتو درهم؟
چه سان بیتو خاطر نباشد مکدر؟
نه پایی که گامی نهم بیتو در ره
نه دستی که بیتو کنم خاک بر سر
چه سازم که هجران یاران یکدل
قضایی است مبرم بلایی مقدر
چه سازم که شد چارهسازی عالم
به بیچارگیهای گردون مقرر
به ما دادهاند اختیاری که دارد
به تدبیر گرداب فکر شناور
چو کشتی فرو شد کسی را به دریا
تو خواهیش مختار گو خواه مضطر
زنم دست و پایی درین بحر بیبن
ولی پا به هستی ولی دست بر سر
به پیری رسیدیم و لهو جوانی
ز خاطر نگردید یک ذره کمتر
به اوهام خود عقل مغرور و غافل
که جهل مرکب دگر، علم دیگر
به خیر و به شر راه بردیم لیکن
نه تحصیل خیر و نه پرهیز از شر
تمیز بد و نیک کردن چه حاصل
چو هرچیز کردیم بد بود یکسر!
همان به که از هرچه کردیم حاصل
بروبیم خاطر بشوییم دفتر
به غیر از ثنای امامی که باشد
همه غرق احسانش همه بحر و هم بر
امام دهم آنکه با عقل اول
ز یک جیب برکرده روز ازل سر
علی نقی هادی دین و دنیا
امام خلایق شهنشاه عسکر
درین بحر بی بن نیابی نظیرش
که این نه صدف راست یک دانه گوهر
چه نسبت به افلاک درگاه او را
که خاک درش به ز خورشید انور
برافتد اگر پرده از روی رایش
چو خورشید هر ذره گردد منور
به جان مجرد چه نسبت تنش را
که با نور ظلمت نباشد برابر
به درگاه او بار نبود فلک را
اگر تا قیامت زند حلقه بر در
کند سایه گر بر فلک کوه حلمش
مکعب براید سپهر مدور
نسیمی ز زلفش اگر جلوه گیرد
پریشان فتد عطسه در مغزعنبر
شمیمی ز خلقش بباید که گردد
جهان همچو دامان غنچه معطر
چه وسعت بود کلبه شش جهت را
که در وی نهد جاه او کرسی زر
چه گنجایش آغوش علم بشر را
که تا کنه او را کشد تنگ دربر
اگر شبنم فیض لطفش نباشد
نماند نهال امل تازه و تر
وگر ریشه در خاک مهرش دواند
دهد بار عصیان گل مغفرت بر
درین آرزو پیر شد نخل طوبی
که در اعتدال هوایش کشد پر
چه فیض است درگاه او را که دارد
غبار درش جلوه موج عنبر
چه نورست خاک درش را که گردش
چو پیرایه صبح باشد منور
نبودی به عالم شب از خاک کویش
شدی طینت آفتاب از مخمر
حسودش چه شایستگی پیشه دارد
که باشد عدم با وجودش برابر
بتابد گر از دور بر روی خصمش
شود خاطر مهر چون مه مکدر
دماغ فلک پر شد از دود سودا
ز بس رشک قدرش برافروخت آذر
به هر هفت اندام از رشک جاهش
فلک داغها دارد از هفت اختر
نیارد زدن دست و پا گر درافتد
به بحر یقینش گمان شناور
ز طوفان دریای شبهت ندارد
جز از فکر او کشتی علم لنگر
زهی پادشاه معظم مظفر
به فطرت مقدس به طینت مطهر
سپهر یقین را و دریای دین را
درخشنده اختر، فروزنده گوهر
کف دستی از ملک قدر تو ارزد
باین هفت کشور نه، هفتاد کشور
بدین ارجمندی که دیدست فرزند؟
مرین نه پدر را ازین چار مادر
به خاک تو خورشید افشانده پرتو
به راه تو جبریل گسترده شهپر
ز شوق طواف تو بودی که دیدی
رخ یوسف مهر از چاه خاور
به فیض تو محتاج چون مه به خورشید
عقول مقدس نفوس مطهر
به گرد تو گردند افلاک دائم
به راه تو پویند پیوسته اختر
نبودی اگر عکس رویت نبودی
نه گردون مزین نه انجم منور
درت خانه آفتابست گویی
که در وی شب و روز باشد برابر
کسی کو به خاک درت روز دارد
حدیث وجود شبش نیست باور
خطوط شعاعی چو گیسوی حوران
نموده است خور وقف جاروب آن در
شها، شهریارا، منم آنکه دائم
به مدح تو دارم نفس خشک و لب تر
من و طبع فیاض و ورد مدیحت
همان خاطر عاشق و یاد دلبر
من و خاطری از مدیحت لبالب
چو دامان دریای عمان ز گوهر
به رغبت فروریخت تیغ زبانم
به پای مدیح تو تا داشت جوهر
به مهر تو دارم درخشنده خاطر
به حرف تو دارم فروزنده دفتر
مرا طالعی همچو خورشید باید
که سایم به خاک درت چهره زر
ز دنیا و عقبی مرا بس که یک دم
کنم مشت خاکی ز کوی تو بر سر
ندارم اگر مایه مهر تو دارم
درین ره که دارد ز من توشه بهتر؟
عمل گر نداریم در راه عقبی
همین بس که علم تو داریم رهبر
ز مهر تو همراه خواهیم بردن
متاع روایی به بازار محشر
در آندم که دستی گریبان نیابد
من و دست و دامان آل پیمبر
88
0
موضوعمدح امام هادی (علیه السلام)
گریز
شاعرفیاض لاهیجی
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت
اگر رزق من سامرایی نمی شد
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزحضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
روزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | چهارده معصوم | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
کِی به نظر , باده ی نابم کنی
موضوعامام هادی (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
موضوعامام هادی (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)
اجازه هست مرغ دل, کبوتر حرم شود
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامیرالمومنین علی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
دلبر تو باشی باید از دلبر بخوانم
موضوعامام هادی (علیه السلام)
ای «سُرّ مَن رَأیٰ»ی غم ما فقیرها
موضوعامام هادی (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)
ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
موضوعامام هادی (علیه السلام)
شکر خدا که غرق به دریایِ نعمتم
موضوعامام هادی (علیه السلام)
نوبت عشق است و کاروبار حرام است
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
ای روشنیِ هر راه؛ یاهادی الائمه
موضوعامام هادی (علیه السلام)
شروعِ عشق، به نامِ خدا، به نامِ شما
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
ای عاشقان دوباره زمان صفا رسید
موضوعامام هادی (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)
گریزامیرالمومنین علی (علیه السلام)
فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی
موضوعامام هادی (علیه السلام)
ای دائم از خدا و نبییّن تو را، سلام
موضوعامام هادی (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)
گریزامام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کند
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | امام زمان (عج)
سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
بال کسی به اوج هوایت نمی رسد
موضوعامام هادی (علیه السلام)
کیستم من؛شاهکار مُلکِ ذاتِ کبریایم
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزچهارده معصوم
ذوق و شوق و طراوت ام با تو
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
موضوعامام هادی (علیه السلام)
آستان خدا کمال شما
موضوعامام هادی (علیه السلام)
گریزامام هادی (علیه السلام) | امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | امیرالمومنین علی (علیه السلام)
دستان پلید فتنه جو رو میشد
موضوعامام هادی (علیه السلام)
تابیده به هفت آسمان نور حیات
موضوعامام حسن عسکری (علیه السلام) | امام هادی (علیه السلام)