تَفَأُل میزدم دیدم که در هر سطرِ افسانه

تَفَأُل میزدم دیدم که در هر سطرِ افسانه
نوشته مصطفی شمع است و الباقی چو پروانه
 
زمین مکه از بس مِیلِ دیدارِ خدا را داشت
قَدم بر رویِ خاک آورد آن معشوقِ دُردانه
 
به تعظیمش همه جَمعند از جاندار و بی جانها
که رُکنِ عرش را تعظیم باید کرد جانانه
 
شبِ معراج، وقتی که به مهمانیِ ایزد رفت
خدا میگفت: یا احمد!!! بفرمایید در خانه
 
پس از آن شب ، کمی پایین که آمد، گوشهٔ جنت…
رسولَ الله دعوت شد برایِ صرفِ صبحانه
 
به بالایِ سرش یک ابرِ رحمت سایه می انداخت
بگو پس آن یتیمِ مکه رُشدش بوده شاهانه
 
برایش از بهشت آمد غذا یک اربعین تا که…
ز صُلبِ او پدید آمد همان بانویِ ریحانه
 
خدا را شُکر دینش هست سرتاسر مُحبت، پس…
به غیر از اهلِ بیتش با جهان هستیم بیگانه
4
0
موضوعولادت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
گریز
شاعرمهدی قربانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت