تا آفتاب روی تو شد از نظر مرا

تا آفتاب روی تو شد از نظر مرا 
بر چهره ریخت خون جگر از بصر مرا 
 
با آنکه آفتاب به چشم آرد آب و نیست 
بی آفتاب روی تو جز چشم تر مرا
 
ای همسفر تو کشته ز کین چون شدی 
شدند شمر و سنان و خولی دون همسفر مرا
 
برگشته‌ام ز شام من آخر دمی ز خاک 
بردار سر ببین که چه آمد به سر مرا
 
خواهم که شکوه سر نکنم لیک چون کنم 
از آنکه نیست تاب صبوری دگر مرا
 
در شهر شام بهر تماشای خاص و عام 
واداشتند بر سر هر رهگذر مرا
 
من سر شکسته بودم و سنگین دلان شام 
سنگ جفا زدند ز هر بام و در مرا
 
آن دم که زد یزید لعین چوب بر لبت 
با چشم تر به سوی تو بودی نظر مرا
 
هر گه سکینه خواست ز من آب و نان نبود 
جز روی زعفرانی و جز چشم تر مرا
 
جودی نماند تاب شنیدن دگر به خلق 
این شرح غم به آنکه شود مختصر مرا
14
0
موضوعاربعین و بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) و جابر امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت