بیدل و بی تاب و حیرانم چرا

بیدل و بی تاب و حیرانم چرا
مثل دیشب دل پریشانم چرا
گرم شعر تازه‌ام بی اختیار
باز هم ارجوزه می‌خوانم چرا
با دل خون شادمانی نوبر است
گاه خندان... گاه گریانم چرا
دوش سیرابم نموده دلبرم
باز امشب سخت عطشانم چرا
گرچه پوشانید رخساره ز من
دل اسیرش شد نمی‌دانم چرا
 
آه و فریاد و دریغ از یک نگاه
قصد جانم کرده آن، روحی فداه
 
 
یک دل بیچاره می‌خواهد جنون
عاشق آواره می‌خواهد جنون
در مسیر وصل دلبر پا زدن
روی سنگ خاره می‌خواهد جنون
بی طرب راه رسیدن بسته است
مستی همواره می‌خواهد جنون
عمر باید صرف این مستی نمود
کی سر بی کاره می‌خواهد جنون
بی سر و سامان شدن اینجا بود
نا امید از چاره می‌خواهد جنون
سینه‌ای سوزان و احوالی خراب
چشمهای پاره می‌خواهد جنون
 
حال یاران مرد این هنگامه کیست
جز اباالفضل علی مردی که نیست
 
 
باز عطر نام دلبر می‌وزد
دوست دارم حضرتش را بی‌عدد
ذکر شبهای گرفتاری من...
ورد روز غم ابوفاضل مدد
حمد می خوانم برای مادرش
نذر چشمش قل هو الله احد
بعد چندین سال غم امشب دگر
بهر حیدر پیک شادی می‌رسد
مژده مژده یا امیرالمؤمنین
هدیه ای داری ز الله الصّمد
آیة الکرسی بخوان دور سرش
تا بماند دور از دست  حسد
 
پاسخ فریاد یا رب آمده
خنده‌ی لبهای زینب آمده
 
 
بی خیالی کشت ما را جلوه‌ای
تا شوم مجنون، لیلا جلوه‌ای
تشنه‌ی مهریم یا مولی الرحیم
ساقی دلهای شیدا جلوه‌ای
ما خودی هستیم اهل هیئتیم
جان حیدر، جان زهرا جلوه‌ای
زار و سرگردان الفاظیم آه
غافلیم از اصل معنا جلوه‌ای
استغاثه می‌کنم یا سیّدی
تشنه‌ام ای! تشنه سقا جلوه‌ای
بسته ای دست مرا و رفته‌ای
بر اسیر خویش یارا جلوه‌ای
 
یا ابوفاضل به جان زینبت
می‌کشد امشب مرا میل لبت
 
 
پایمردی خاکسار دست تو
دست ایزد بیقرار دست تو
شب ز چشمان سیاهت می‌دمد
چرخش ایّام کار دست تو
چشم زینب را گرفته خنده‌ات
قلب زهرا دوستدار دست تو
ای شفاعت هم گرفتار دمت
محشر کبراست زار دست تو
تا شفاعت از گنهکاران کند
فاطمه آید کنار دست تو
خودنمایی روی دست فاطمه
ابتدای اقتدار دست تو
 
ای عزیز فاطمه ما را ببین
لا به لای آن همه ما را ببین
 
 
ذوق ما آقا نمی‌فهمد تو را
شعرهای ما نمی‌فهمد تو را
خلق گردیدی برای آن طرف
هیچکس اینجا نمی‌فهمد تو را
ساقی عشقی ولی در میکده
ساغر و صهبا نمی‌فهمد تو را
هر که دم زد از شناسایی تو
واقعاً امّا نمی‌فهمد تو را
لذّت ذکر جمیلت دیدنی است
کور نابینا نمی‌فهمد تو را
غیر چشمان حسین ابن علی
هیچکس جانا نمی‌فهمد تو را
 
آنقدر بالایی ای بالا نشین...!
سایه‌ات افتاده بر روی زمین
 
 
می‌کند امشب سلامت فاطمه
مفتخر از حُسن نامت فاطمه
حلقه بر گوش حسینت ساخته
مادر نیکو مرامت فاطمه
ساقی میخانه‌ی لطف و وفا
حک شده بر روی جامت فاطمه
روی حرفت او نمی‌گوید سخن
بسکه دارد احترامت فاطمه
نام زهرا ورد معصومین ولی
ذکر تو دارد قیامت فاطمه
پس کجا بودی دمی که غرق خون
بین شعله بست قامت فاطمه
 
هر چه عاشق خسته و بیتاب تر
تحفه‌ی دیدار دلبر ناب تر
 
 
ای اسیر خنده‌ات جان حسین
خنده‌ی شیرین چشمان حسین
چشم گرداند همیشه در پی ات
ای امید قلب سوزان حسین
با وجود تو غنی از خلق بود
سوره‌ی توحید قرآن حسین
سایه‌ات آرامش اهل حرم
دستهایت حرز طفلان حسین
بی سر و بی دست ...قربانی شدی
در منای قرب قربان حسین
 
روح حیدر در میان قالبت
آل بوطالب همیشه طالبت
 
 
ای همه عالم برای چشم تو
ماه می‌میرد برای چشم تو
کاش من بودم به قدر لحظه‌ای
شامل فیض دعای چشم تو
هیچکس در کربلا پیدا نشد
تا بیاید پا به پای چشم تو
ناله زد آقا که پشتم را شکست
ای علمدارم عزای چشم تو
مادر سادات زهرای بتول
روضه می‌خواند برای چشم تو
قبله‌ی حاجات بودن بر همه
ذرّه‌ای از خونبهای چشم تو
 
کاش می‌کردی نظر بار دگر
تا که می‌فهمیدم از این بیشتر
43
0
موضوعولادت حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
گریزمدح حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) | تاسوعا (شهادت) حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
شاعرمجتبی روشن روان
قالبترکیب بند
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت